چه آتشیست ز رویت که در جهان افتاد
که جان ز هستی خود باز در گمان افتاد
ز مهر روی توأم آتشیست در سینه
که چرخ سفله از آن سوز در فغان افتاد
نیفکنی نظری سوی ما بهر عمری
به حال زار جهان یک زمان توان افتاد
میان دیده و دل خون فتاده در عشقت
چرا که خون دل از دیده در میان افتاد
ندیده کام ز لبهای چون شکر دل من
زبان سوسن آزاده در بیان افتاد
چو برگذشت بر ما قد چو شمشادت
چه لرزه ها به تن سرو بوستان افتاد
صبا چو مدح رخ چون گلت بیان می کرد
ز شوق روی تو غلغل به بوستان افتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به شدت احساسی و عاشقانه است و به زیبایی معشوق اشاره دارد. شاعر از آتش عشقی سخن میگوید که از نگاه معشوق به وجود آمده و جهان را دچار حیرت کرده است. او از بیتوجهی معشوق به حال زار عاشقان شکایت میکند و به درد و رنجی که عشق در دل و دیدهاش به وجود آورده اشاره دارد. در نهایت، توصیف زیبایی معشوق و تأثیر وجود او بر طبیعت و باغها بیان میشود، به گونهای که شوق و سرور در دنیا ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: آتش زیبایی چهرهات آنقدر قوی است که در سراسر دنیا احساس میشود، بهطوریکه جان انسان از وجود واقعی خود دور شده و در فکر و خیال غرق میشود.
هوش مصنوعی: از عشق و زیبایی تو در دل من آتشی شعلهور است که حتی آسمان بیرحم نیز از شدت آن به زاری افتاده است.
هوش مصنوعی: اگر هیچ وقت نظری به ما نیندازی، برای یک بار هم که شده، در این دنیای ویران ممکن است فرصتی برای دیدن ما پیدا کنی.
هوش مصنوعی: در دل و چشمم به خاطر عشق تو درد و رنج جاری است، زیرا اشکهای دل به چشمانم سرRایت کردهاند.
هوش مصنوعی: من هرگز لذت نچشیدهام از لبانی که مانند شکر شیرین است، اما دل من مانند زبانی نرم و لطیف، سخن میگوید.
هوش مصنوعی: وقتی که قد زیبایت از کنار ما گذشت، چه لرزههایی بر اندام سروهای باغ افتاد.
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی وقتی که زیبایی چهره تو را توصیف میکرد، از شادی چهرهات به گلستان سر و صدایی بلند شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه شور از آن لب شیرین که در جهان افتاد
ز قامتت چه قیامت که در زمان افتاد
میان ما و شما وعده ی کناری بود
تو با کنار شدی فتنه در میان افتاد
بسوخت صفحه رویم ز آب گرم سرشک
[...]
چه فتنه ای ست که ناگاه در جهان افتاد
چه آتشی ست که اندر نهاد جان افتاد
دل از میان غمت بر کنار بود ولیک
به آرزوی کنار تو در میان افتاد
گل از خجالت رخسار تو برآمد سرخ
[...]
به بزم دوش حدیث تو در میان افتاد
چو شمعم آتش غیرت در استخوان افتاد
فغان بیاثر از طاق دل، اسیر ترا
چو شاخ بیثمر از چشم باغبان افتاد
فتاد بر سر هم دل چو صید، روز شکار
[...]
عنان او چو گرفتم دل از فغان افتاد
کنون که وقت فغان بود از زبان افتاد
ز باده روی کس اینگونه لاله گون نشود
مگر به چشم تو این چشم خونفشان افتاد
دل مراست تمنای قوت آهی
[...]
به بند پرسش حالم نمی توان افتاد
توان شناخت ز بندی که بر زبان افتاد
فغان من دل خلق آب کرد ورنه هنوز
نگفته ام که مرا کار با فلان افتاد
من آن نیم که بتانم کنند دلجویی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.