گنجور

 
جهان ملک خاتون

چه آتشیست ز رویت که در جهان افتاد

که جان ز هستی خود باز در گمان افتاد

ز مهر روی توأم آتشیست در سینه

که چرخ سفله از آن سوز در فغان افتاد

نیفکنی نظری سوی ما بهر عمری

به حال زار جهان یک زمان توان افتاد

میان دیده و دل خون فتاده در عشقت

چرا که خون دل از دیده در میان افتاد

ندیده کام ز لبهای چون شکر دل من

زبان سوسن آزاده در بیان افتاد

چو برگذشت بر ما قد چو شمشادت

چه لرزه ها به تن سرو بوستان افتاد

صبا چو مدح رخ چون گلت بیان می کرد

ز شوق روی تو غلغل به بوستان افتاد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode