اگرچه درد دلم آشکار نتوان کرد
به قول مدّعیان ترک یار نتوان کرد
صبا برو ز من خسته با نگار بگو
که بیش از این به فراق انتظار نتوان کرد
بیا بیا که برآریم یک نفس باهم
که اعتماد بدین روزگار نتوان کرد
ز درد عشق تو سرّیست در درون دلم
که نزد مدّعیان آشکار نتوان کرد
مگو که با گل رویت خوش اوفتادستم
یقین بدان که قناعت به خار نتوان کرد
بگو ز من که تو را عاشقان روی بسیست
به غایتی که قیاس و شمار نتوان کرد
بیا و باده لعلت بده که جز به لبت
به جان دوست که دفع خمار نتوان کرد
بدان دو چشم خطایی و خال هندویت
به غیر جان و جهانی شکار نتوان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد
به طعمهٔ پشه عنقا شکار نتوان کرد
به گفتگو سخن عشق دوست نتوان گفت
به جست و جو طلب وصل یار نتوان کرد
بدان مخسب که در خواب روی او بینی
[...]
به قول مدّعیان ترک یار نتوان کرد
به ترک ساعد و دست نگار نتوان کرد
بیا بیا که برآریم یک نفس با هم
که اعتماد بدین روزگار نتوان کرد
درون سینه مجروح ما ز غم زارست
[...]
علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد
به آب، آینه را بی غبار نتوان کرد
هزار مرتبه جانی که جانم از دستش
بلب رسیده فدای «هزار» نتوان کرد
هزار درد نهان دارمی که یک ز هزار
به جز «هزار» به کس آشکار نتوان کرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.