اگرچه درد دلم آشکار نتوان کرد
به قول مدّعیان ترک یار نتوان کرد
صبا برو ز من خسته با نگار بگو
که بیش از این به فراق انتظار نتوان کرد
بیا بیا که برآریم یک نفس باهم
که اعتماد بدین روزگار نتوان کرد
ز درد عشق تو سرّیست در درون دلم
که نزد مدّعیان آشکار نتوان کرد
مگو که با گل رویت خوش اوفتادستم
یقین بدان که قناعت به خار نتوان کرد
بگو ز من که تو را عاشقان روی بسیست
به غایتی که قیاس و شمار نتوان کرد
بیا و باده لعلت بده که جز به لبت
به جان دوست که دفع خمار نتوان کرد
بدان دو چشم خطایی و خال هندویت
به غیر جان و جهانی شکار نتوان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و رنج عشق سخن میگوید. شاعر به وضوح از احساسات عمیق و درونیاش سخن میگوید و به این نکته اشاره میکند که نمیتواند درد دلش را آشکار کند. او از معشوق درخواست میکند که به او بپیوندد و بر درد فراق غلبه کنند، زیرا انتظار بیشتر برای او غیرممکن است. همچنین بر این نکته تأکید میکند که عشقش گرانبهاست و نمیتواند به چیزهای ساده یا بیارزش رضایت دهد. در نهایت، شاعر از زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر دل و جانش میگوید و به این نتیجه میرسد که زندگی بدون عشقش تحملناپذیر است.
هوش مصنوعی: باوجود اینکه نمیتوانم دلآشوبیام را بهطور علنی نشان دهم، اما نمیتوانم به ادعای دیگران از دوستداشتن یارم دست بکشم.
هوش مصنوعی: باد صبا، از طرف من به معشوق بگو که من دیگر نمیتوانم بیشتر از این در انتظار جدایی بمانم.
هوش مصنوعی: بیایید با هم یک دل و یکصدا نفس بکشیم، زیرا به این روزگار نمیتوان اعتماد کرد.
هوش مصنوعی: درد عشق تو موضوعی عمیق و پنهان در وجود من است که نمیتوانم آن را برای کسانی که ادعای درک دارند، آشکار کنم.
هوش مصنوعی: نگو که خوشحالی من از دیدن چهرهات فقط به خاطر گل است، مطمئن باش که نمیشود به چیزهای ناچیز قناعت کرد.
هوش مصنوعی: بگو که عشق من به تو به اندازهای است که نمیتوان آن را با هیچ چیزی اندازهگیری یا مقایسه کرد.
هوش مصنوعی: بیا و ما را از شراب خوش رنگیات سیراب کن، زیرا تنها با لبهای تو میتوانم از عشق دوست لذت ببرم و درد جانکاه پشیمانی را فراموش کنم.
هوش مصنوعی: بدان که زیبایی دو چشمت و نشانههای خاصی که داری باعث میشود که هر کسی نتواند به راحتی به تو نزدیک شود، زیرا تو ارزش و جذابیت خاصی داری که فراتر از دنیای مادی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد
به طعمهٔ پشه عنقا شکار نتوان کرد
به گفتگو سخن عشق دوست نتوان گفت
به جست و جو طلب وصل یار نتوان کرد
بدان مخسب که در خواب روی او بینی
[...]
به قول مدّعیان ترک یار نتوان کرد
به ترک ساعد و دست نگار نتوان کرد
بیا بیا که برآریم یک نفس با هم
که اعتماد بدین روزگار نتوان کرد
درون سینه مجروح ما ز غم زارست
[...]
علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد
به آب، آینه را بی غبار نتوان کرد
هزار مرتبه جانی که جانم از دستش
بلب رسیده فدای «هزار» نتوان کرد
هزار درد نهان دارمی که یک ز هزار
به جز «هزار» به کس آشکار نتوان کرد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.