گنجور

 
جهان ملک خاتون

مرا به صبحدمی در چمن گذار افتاد

ز بوی گل به مشامم خیال یار افتاد

گذشت یک دو سه بیتی به خاطرم به هوس

چو از هوا نظرم سوی آن نگار افتاد

نگاه کردم و دیدم گرفته آشوبی

چنانکه چرخ ازان ناله بیقرار افتاد

سؤال کردم و گفتم چه غلغلست به باغ

هزار ناله و فریاد در هزار افتاد

جواب داد که سروی درآمد از در باغ

ز رشک قامت او لرزه بر چنار افتاد

گل از خجالت رویش میان صحن چمن

بریخت دردم و در دست و پای خار افتاد

بنفشه چون سر زلفش بدید در خم شد

ز رشک و در قدم او به ره گذار افتاد

شکوفه و گل سوری و سوسن آزاد

به اسم بندگیت جمله در شمار افتاد

هوای زلف و رخت کرد بلبل دل من

گلی نچیده ز غم در دهان خار افتاد

اگرچه نیست تو را صبر در فراق رخش

تحمّلی بکن ای دل که باز کار افتاد

فراق روی تو کردست حال زار مرا

میان ما و غمت باز کارزار افتاد

بسی فراق بیفتد میان دلداران

میان ما و تو ای دوست چند بار افتاد

ولی نبود چنین هیچ بار بر دل من

بیا که بی تو جهانی ز اعتبار افتاد

چو بخت یار نبودم جدا شدی ز برم

تو را فراق من ای جان به اختیار افتاد

اگرچه سکّه رویت به قلب دل زده اند

به دار ضرب وصال تو کم عیار افتاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قدسی مشهدی

مرا چو کار بدان زلف تابدار افتاد

نماند تاب دل و عقده‌ام به کار افتاد

ز من چو غنچه نپوشی جمال اگر دانی

به دل ز دیدن رویت چه خارخار افتاد

غلام بخت سیاهم چرا که می‌دانم

[...]

وحدت کرمانشاهی

دلی که در خم آن زلف تابدار افتاد

چو شبروان سر و کارش به شام تار افتاد

هوا عبیر فشان شد مگر گذار صبا

به زیر حلقه آن زلف مشگبار افتاد

به دام زلف تو تنها نه من گرفتارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه