گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

به دور چشم توام التجا به دوران نیست

نگاه گرم کم از خاتم سلیمان نیست

فریب خورده دام نگاه می داند

که زیر تیغ تغافل نشستن آسان نیست

ز گرد راه تو روشن کنم سواد نظر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

فلک ز کام من سفله کیش عار نداشت

دلم دماغ سرانجام اعتبار نداشت

به کوه و دشت جنون سوده گشت پای طلب

به بیزبانی من عشق خاکسار نداشت

بهار عنبر خاکستر شهید وفا

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

رواج ساختگی های روزگار نداشت

زر شکسته دل بیش از این عیار نداشت

غبار سوخته ما به لاله زار گریخت

تحمل نفس سرد روزگار نداشت

وجود عرض سپه دید در مصاف عدم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

فلک برات که بر شهپر هما ننوشت

که نسخه ای ز غبار مزار ما ننوشت

چه نامه ها که نوشت از غبار و داد به باد

دلی که خون شد و یک حرف آشنا ننوشت

بهانه جوییت از امتحان غبار انگیخت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

نگشته مست تو هرگز به هیچ در محتاج

مباد چشم و دل ما به یکدگر محتاج

غبار اگر شده دیوانه خاطرش جمع است

چرا ز خشکی دریا شود گهر محتاج

صفای سینه عاشق گل همیشه بهار

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

 

که گفته سنگ دلت کفه محبت باد

دعای کیست که صبرم رمیده طاقت باد

مرا به عاشق دیوانه رحم می آید

غریب کیست دلش آشنای طاقت باد

در آتش دل الفت ندیده خویشم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

غمی که درد نیفزود ننگ سلسله باد

لبی که شکر نفرسود ساغر گله باد

ز آشنایی صیاد در شکنجه دام

دل رمیده عاشق شکار آبله باد

هجوم گریه ما گرد ما به جا نگذاشت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

گلاب خون و عبیر غبار می طلبد

چه قرض کهنه ز ما آن سوار می طلبد

زبان نفهمی ترک نگاه گرم از دل

شراب شعله کباب شرار می طلبد

به خون حسرت جاویدکشتنم بس نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰

 

دل شکسته درستی پذیر می گردد

ز پا فتادگیم دستگیر می گردد

که دیده مشت غباری به آن زمینگیری

عبیر پیرهن چرخ پیر می گردد

ضعیف نالی از آن بیشتر نمی باشد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

عبث فضولی عقلم وکیل می گردد

عزیز مصر جنون کی ذلیل می گردد

خلاف طبع کنند اهل دید آیینه وار

کریم از پی مرد بخیل می گردد

هوای شوق تو لب تشنگی گداخته است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴

 

ز شوخی مژه گر جام برنمی گردد

شکار چشم تو ناکام برنمی گردد

ز دور باش تو قاصد نرفته برگردید

غنیمت است که پیغام بر نمی گردد

دل آمده است یه یادم نشان الفت کیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

 

چه کرده‌ام که دگر بدگمان نمی‌گردد

ز پا درآمدم و سرگران نمی‌گردد

به یاد چشم که می می‌کشم؟ چه می‌گویم؟

چه گفت‌و‌گوست که دام زبان نمی‌گردد؟

حریف منت عمر دوباره نیست کسی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

ز خون دل چه قدرها چمن حنا بندد

که دست نازکت از خون من حنا بندد

گداز رشک ز سیمای دل توان دیدن

به رنگ داغ که سوختن حنا بندد

ز شوق اینکه به لعل تو نسبتی دارد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

دلی نسیم به عید بهار می بندد

که پای خود به حنای غبار می بندد

جنون که هیچ ندارد به عقل ویرانی

در خرابه ندانم چکار می بندد

یکی است دوزخ کین و حصار صافدلی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

بهار می رسد و برگ عیشها دارد

هوا زسایه گل پای در حنا دارد

همین بلندی اقبال ما فضول نمود

در این دیار که صد بام یک هوا دارد

ستم ظریفی از این بیشتر نمی باشد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

گل خیال که در آب و آتشم دارد

که یاد خنده غفلت مشوشم دارد

اگر غبار نگردم غبار خواهم شد

به دام شوخی جولان ابرشم دارد

شهید جلوه شمشیر گشتنم بس نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

نگاه خونی و مژگان تیغزن دارد

شهید او که چه ترکان صف شکن دارد

چنان شکار وفا گشته چشم غمازش

که سوی هر که نگه می کند به من دارد

به راز دار محبت چه احتیاج قسم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

حباب با دل من آشنایی ای دارد

شکسته بند خطر مومیایی ای دارد

رهین منت پیر و جوان ز یکرنگی است

دلی که آینه خو شد گدایی ای دارد

خرابه کشتی و صحرا محیط و دل طوفان

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۹

 

ز ابر جلوه مهتاب تازگی دارد

به زیر خرقه می ناب تازگی دارد

به بزم دل چه گل از دیده می توان چیدن

چراغ در شب مهتاب تازگی دارد

گزند نیست گر اندیشه گزندی نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۲

 

به بزم شیخ و برهمن نشستنی دارد

بساط مردم نادیده دیدنی دارد

غنیمت است که زنجیر سر بسر گوش است

سخن نگفتن مجنون شنیدنی دارد

ستمگران تغافل منش چه می دانند

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۸
sunny dark_mode