گنجور

 
اسیر شهرستانی

گل خیال که در آب و آتشم دارد

که یاد خنده غفلت مشوشم دارد

اگر غبار نگردم غبار خواهم شد

به دام شوخی جولان ابرشم دارد

شهید جلوه شمشیر گشتنم بس نیست

هلاک شوخی پرواز ترکشم دارد

عداوتم گل خجلت به بار می آرد

ز درد کینه دل پاک بی غشم دارد

ز کینه ام دل شمشیر آرمید و هنوز

خیال ابروی او درکشاکشم دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode