گنجور

 
اسیر شهرستانی

دلی نسیم به عید بهار می بندد

که پای خود به حنای غبار می بندد

جنون که هیچ ندارد به عقل ویرانی

در خرابه ندانم چکار می بندد

یکی است دوزخ کین و حصار صافدلی

چه می گشاید از اینها چکار می بندد

علاج کین سپهر است ترک طول امل

زبان خصم به افسون مار می بندد

اسیر در سر کوی تو می گشاید دل

دری به روی غم روزگار می بندد

 
 
 
نظیری نیشابوری

جهان جوان شد و عقد بهار می‌بندد

بهار پای جهان در نگار می‌بندد

ز صنع نشو و نما آب و خاک الوان شد

جماد و نامیه خود را به کار می‌بندد

نکاح باغ و بهارست و دایه بستان

[...]

صائب تبریزی

ز شکوه گر لبم آن گلعذار می‌بندد

که ره به گریهٔ بی‌اختیار می‌بندد؟

اگر تو در نگشایی به روی من از ناز

به آه من که در این حصار می‌بندد؟

درین ریاض دل جمع غنچه‌ای دارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

دلی به خاک ره انتظار می بندد

ز گرد خویش چمن را نگار می بندد

کلید باغ دل میکشان نسیم گل است

طلسم توبه به نام بهار می بندد

سعیدا

که طرف از این فلک فتنه بار می بندد

که یک گره چو گشاید هزار می بندد

هوا به روی گل و لاله رنگ می ریزد

بهار پای چمن را نگار می بندد

چمن شکوفهٔ دستار بر سر هر شاخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه