گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

سحر فغان من آنمه ز طرف بام شنید

شکایتی که ازو داشتم تمام شنید

زیان دشمنی و سود دوستی گفتم

عیان نگشت که خود رای من کدام شنید

دگر هوای گلستان نکرد مرغ چمن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

کنون که باد خزان فرش لعل فام کشید

خوش آنکه در صف مستان نشست و جام کشید

دلم که جام نگون داشت سالها چو حباب

ببین که موج شرابش چسان بدام کشید

خزان در آمدن آن سوار حاضر بود

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

بیا که شاهد گل شمع بوستان گردید

چمن ز حوروشان روضه ی جنان گردید

هوا کریم صفت گشت و ابر گوهر بار

فلک انیس شد و بخت مهربان گردید

به یک دو قطره که از دیده ریخت بلبل مست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

چه تندی است که سویت نگاه نتوان کرد

نهفته روی نکویت نگاه نتوان کرد

ازین شراب که در کار عاشقان کردی

دگر بجام و سبویت نگاه نتوان کرد

بشیوه های دگر زنده می کنی ما را

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

بیا که ساقی ما بی نقاب جلوه نمود

ببین در آینه ی جام چهره ی مقصود

سزد که پیر خرابات جرم ما بخشد

به آب چشم صراحی و سوز سینه ی عود

ز هر دری که درآید همای دولت عشق

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

دمی که بوی گل از باد نوبهار آید

به غنچه ی دل من بی تو زخم خار آید

بهار آمد و مردم به عیش خود مشغول

دو چشم من نگران هر طرف که یار آید

مرا چو نیست نشاط از بهار و باغ چه سود

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

سر از نیاز من آنسرو سرفراز کشید

نیازمندی من دید و سر بناز کشید

بیک نگاه نهان می توان تلافی کرد

هر آن ستم که دل از چشم فتنه ساز کشید

خوش آن کرشمه و جولان که بر سرم از ناز

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

دلم روانشد و جان هم ره سفر گیرد

که از مسافر ره دور من خبر گیرد

کف غبارم و جایی رسم بدولت عشق

گرم نسیم عنایت ز خاک برگیرد

تو نازنینی و ما دردمند درد آشام

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

زبان به وصف جمال تو برنمی‌آید

که خوبی تو به تقریر در نمی‌آید

هزار صورت اگر می‌کشد مصوّر صُنع

یکی ز شکل تو مطبوع‌تر نمی‌آید

چه وصف جلوهٔ گل‌های ناشکفته کنم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

نسوزیم که گل این چراغ می ماند

غبار می رود از پیش و داغ می ماند

چو از قبای خودم نکهتی نمی بخشی

مگو که این سخنم در دماغ می ماند

زهی صفای بناگوش و قطره های عرق

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

شراب خورد و شبیخون بعاشقان آورد

چه آفتست که احباب را بجان آورد

شدم بوعده ی او زار آه ازان بد مست

که یکدو بوسه کرم کرد و بر زبان آورد

چه گیرم آن کمر بسته را بدعوی خون

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

ز می برآمده، آن رنگ آل تا چکند

حضور عیش و غرور جمال تا چکند

گره فگنده بر ابرو و کج نهاده کلاه

هزار عربده دارد خیال تا چکند

لبش بخنده ی جان بخش صد قیامت کرد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

دلم که همره آن مه چو ابر چست شود

گذار تا برود آن قدر که سست شود

ندیده دامن پاک تو مهر و ماه هنوز

درست باد کتانی که خانه شست شود

قلم دریغ مدار از سفینه ی عاشق

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

دلا به گوشه ی آن چشم شرمناک نگر

تو پاک آمده یی پاک باش و پاک نگر

مزاج حسن لطیفست و طبع عشق غیور

جفای یار نخواهی بترس و باک نگر

چرا فریفته ی چرخ و انجمی شب و روز

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

هلاک جانم از آن خط دلکشست هنوز

اگر چه سبزه ی سیراب شد خوشست هنوز

فدای آن گل رویم که دستزد نشدست

خراب آن می لعلم که بیغشست هنوز

بگرد آینه اش خط سبز دایره ییست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

به بستر افتم و مردن کنم بهانهٔ خویش

بدین بهانه مگر آرمش به خانهٔ خویش

بسی شبست که در انتظار مقدم تو

چراغ دیده نهادم بر آستانهٔ خویش

بیا که هر که بدانست قیمت دم نقد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

برغم من بحریفان می شبانه مکش

مسوز جان من و آه عاشقانه مکش

گذار تا بروم گرد بازی اسبت

هوای ره مکن ایشوخ و تازیانه مکش

ز کاکل تو دل تیره بخت میجویم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

مرا که تیره شد از کثرت گناه چراغ

چه سود آنکه درآرم بپیشگاه چراغ

خراب کوی مغانم که نیمشب چو روم

مهی ز هر طرف آرد به پیش راه چراغ

درآ بمیکده و اعتقاد روشن کن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

دلم پیاله ی خون جام لاله گون چکنم

شراب در کف و سوز تو در درون چکنم

به آتش دگری چون نمی روی از دل

بهرزه داغ دل خویشتن فزون چکنم

توانم آنکه ترا مهربان خود سازم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

مرا که دل نگذارد که بیتو آب خورم

مراد چیست که در وقت گل شراب خورم

بطالعی گه ندارم چه آرزوست مرا

که روز وصل می از جام آفتاب خورم

باین هوس که تو داری هوای صحبت من

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode