گنجور

 
بابافغانی

مرا که دل نگذارد که بیتو آب خورم

مراد چیست که در وقت گل شراب خورم

بطالعی گه ندارم چه آرزوست مرا

که روز وصل می از جام آفتاب خورم

باین هوس که تو داری هوای صحبت من

بسی نشینم و خون از دل کباب خورم

من از نظاره خراب و دهد رقیب شراب

چو بی محل دهد این باده خون ناب خورم

ز دست غیر فغانی چرا خورم آبی

که چون رود بگلویم هزار تاب خورم