گنجور

 
بابافغانی

دلا به گوشه ی آن چشم شرمناک نگر

تو پاک آمده یی پاک باش و پاک نگر

مزاج حسن لطیفست و طبع عشق غیور

جفای یار نخواهی بترس و باک نگر

چرا فریفته ی چرخ و انجمی شب و روز

گهی به حال فرورفتگان خاک نگر

بخون پاک شهیدان اگر شراب خوری

ز کاو کاو نظر عرصه ی مغاک نگر

چو آب و آینه با خلق صاف و یکروییم

صفای خاطر رندان سینه چاک نگر

به آن مرو که می از ساغر مسیح خوری

مآل حال نگه کن دم هلاک نگر

چه بیخودیست فغانی سر از شراب برآر

هزار خانه خراب از زمین تاک نگر