به بستر افتم و مردن کنم بهانهٔ خویش
بدین بهانه مگر آرمش به خانهٔ خویش
بسی شبست که در انتظار مقدم تو
چراغ دیده نهادم بر آستانهٔ خویش
بیا که هر که بدانست قیمت دم نقد
به عالمی ندهد عیش یک زمانهٔ خویش
به عشوهٔ می و نقلت به دام آوردم
دلت چگونه ربودم به آب و دانهٔ خویش
حسود تنگنظر گو به داغ غصه بسوز
که هست خاتم مقصود بر نشانهٔ خویش
سگ عنان خودم خوان که دولتم اینست
سرم بلند کن از خط تازیانهٔ خویش
کلید گنج سعادت به دست شاهوَشیست
که بر فقیر نبندد در خزانهٔ خویش
نه مرغ زیرکم ای دهر سنگسارم کن
چرا که بردهام از یاد آشیانهٔ خویش
مرو که سوز فغانی بگیردت دامن
سحر که یاد کند مجلس شبانهٔ خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قدم برون نگذارم ز آستانهٔ خویش
چو آینه همه عمرم چراغ خانهٔ خویش
به کار خویش کنم ناله، گو کسی مشنو
کمان کشیدهام، اما خودم نشانهٔ خویش
چو مرغ باش در آیین عافیتطلبی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.