گنجور

 
بابافغانی

شراب خورد و شبیخون بعاشقان آورد

چه آفتست که احباب را بجان آورد

شدم بوعده ی او زار آه ازان بد مست

که یکدو بوسه کرم کرد و بر زبان آورد

چه گیرم آن کمر بسته را بدعوی خون

که فتنه کاکل آشفته در میان آورد

ز بند بند تنم این زمان براید دود

که عشق خانه کنم پی باستخوان آورد

نوید رحمت جاوید ازان بهشتی دارد

فرشته یی که بمن مژده ی امان آورد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode