گنجور

 
بابافغانی

دمی که بوی گل از باد نوبهار آید

به غنچه ی دل من بی تو زخم خار آید

بهار آمد و مردم به عیش خود مشغول

دو چشم من نگران هر طرف که یار آید

مرا چو نیست نشاط از بهار و باغ چه سود

که سبزه بر دمد از خاک و گل به بار آید

دلا به پای گل و سرو آب دیده مریز

نگاهدار که آن سرو گلعذار آید

خوش آن سرشک جگرگون که پیش لاله رخی

ز دل به دیده و از دیده بر کنار آید

ز باغ وصل جوانان گلی بچین امروز

که گل رود ز گلستان و خار بار آید

چو در دلت نکند ناله ی فغانی کار

بگشت گلشن کویت دگر چکار آید