گنجور

 
بابافغانی

مرا که تیره شد از کثرت گناه چراغ

چه سود آنکه درآرم بپیشگاه چراغ

خراب کوی مغانم که نیمشب چو روم

مهی ز هر طرف آرد به پیش راه چراغ

درآ بمیکده و اعتقاد روشن کن

که می برند از آنجا بخانقاه چراغ

چرا چو گلخنیان دل بخاک تیره نهی

ترا که خانه سپهرت و مهر و ماه چراغ

شنیده ام که ز همت به آفتاب رسید

بسوز این دل و برکن ز برق آه چراغ

بصدق دل چو درآیی بوادی ایمن

یقین که سرزند از هر بن گیاه چراغ

فروغ کوکب طالع کنون شود پیدا

که برفروخت فغانی ببزم شاه چراغ

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
عرفی

چنین که آمده منظور لطف شاه چراغ

به ناز گو بشکن گوشهٔ کلاه چراغ

ز نور معرفت حق، شاه در سخن است

صباح طلعت خورشید و شامگاه چراغ

به روشنی شب و روز زمانه یکسان است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه