گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

 

ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان

بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان

ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن

نوحه کنان از هر طرف صد بی‌زبان صد بی‌زبان

هرگز نباشد بی‌سبب گریان دو چشم و خشک لب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۵

 

هین دف بزن هین کف بزن کاقبال خواهی یافتن

مردانه باش و غم مخور ای غمگسار مرد و زن

قوت بده قوت ستان ای خواجه بازارگان

صرفه مکن صرفه مکن در سود مطلق گام زن

گر آب رو کمتر شود صد آب رو محکم شود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۶

 

دلدار من در باغ دی می گشت و می گفت ای چمن

صد حور کش داری ولی بنگر یکی داری چو من

قدر لبم نشناختی با من دغاها باختی

اینک چنین بگداختی حیران فی هذا الزمن

ای فتنه‌ها انگیخته بر خلق آتش ریخته

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۷

 

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من

ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من

ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من

نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من

یادت نمی‌آید که او می کرد روزی گفت گو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۸

 

ای یار من ای یار من ای یار بی‌زنهار من

ای دلبر و دلدار من ای محرم و غمخوار من

ای در زمین ما را قمر ای نیم شب ما را سحر

ای در خطر ما را سپر ای ابر شکربار من

خوش می روی در جان من خوش می کنی درمان من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۹

 

در غیب پر، این سو مپر ای طایر چالاک من

هم سوی پنهان خانه رو ای فکرت و ادراک من

عالم چه دارد جز دهل از عیدگاه عقل کل؟

گردون چه دارد جز که که از خرمن افلاک من؟

من زخم کردم بر دلت مرهم منه بر زخم من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۰

 

هذا رشاد الکافرین هذا جزاء الصابرین

هذا معاد الغابرین نعم الرجا نعم المعین

صد آفتاب از تو خجل او خوشه چین تو مشتعل

نعره زنان در سینه دل استدرکوا عین الیقین

از آسمان در هر غذا از علویان آید ندا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۱

 

آن شاخ خشک است و سیه‌هان ای صبا بر وی مزن

ای زندگی باغ‌ها وی رنگ بخش مرد و زن

هان ای صبای خوب خد اندر رکابت می رود

آب روان و سبزه‌ها وز هر طرف وجه الحسن

دریادلی و روشنی بر خشک و بر تر می زنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۲

 

چندان بگردم گرد دل کز گردش بسیار من

نی تن کشاند بار من نی جان کند پیکار من

چندان طواف کان کنم چندان مصاف جان کنم

تا بگسلد یک بارگی هم پود من هم تار من

گر تو لجوجی سخت‌سر من هم لجوجم ای پسر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۳

 

بخت نگار و چشم من هر دو نخسبد در زمن

ای نقش او شمع جهان ای چشم من او را لگن

چشم و دماغ از عشق تو بی‌خواب و خور پرورده شد

چون سرو و گل هر دو خورند از آب لطفت بی‌دهن

ای کار جان پاک از عبث روزی جان پاک از حدث

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۴

 

با آن سبک روحی گل وان لطف شه برگ سمن

چون او ببیند روی تو هر برگ او گردد سه من

ای گلشن تو زندگی وی زخم تو فرخندگی

وی بنده‌ات را بندگی بهتر ز ملک انجمن

گفتی که جان بخشم تو را نی نی بگو بکشم تو را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۵

 

پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای مشعله‌یْ تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۶

 

آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من

ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من

زین سو بگردان یک نظر بر کوی ما کن رهگذر

برجوش اندر نیشکر ای چشمه حیوان من

خواهم که شب تاری شود پنهان بیایم پیش تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۷

 

ای بس که از آواز دش وامانده‌ام زین راه من

وی بس که از آواز قش گم کرده‌ام خرگاه من

کی وارهانی زین قشم کی وارهانی زین دشم

تا دررسم در دولتت در ماه و خرمنگاه من

هر چند شادم در سفر در دشت و در کوه و کمر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۸

 

با آنک از پیوستگی من عشق گشتم عشق من

بیگانه می باشم چنین با عشق از دست فتن

از غایت پیوستگی بیگانه باشد کس بلی

این مشکلات ار حل شود دشمن نماند در زمن

بحری است از ما دور نی ظاهر نه و مستور نی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۹

 

بر گرد گل می گشت دی نقش خیال یار من

گفتم درآ پرنور کن از شمع رخ اسرار من

ای از بهار روی تو سرسبز گشته عمر من

جان من و جان همه حیران شده در کار من

ای خسرو و سلطان من سلطان سلطانان من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۰

 

من دزد دیدم کو برد مال و متاع مردمان

این دزد ما خود دزد را چون می بدزدد از میان

خواهند از سلطان امان چون دزد افزونی کند

دزدی چو سلطان می کند پس از کجا خواهند امان

عشق است آن سلطان که او از جمله دزدان دل برد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۱

 

خوش می گریزی هر طرف از حلقه ما نی مکن

ای ماه برهم می زنی عهد ثریا نی مکن

تو روز پرنور و لهب ما در پی تو همچو شب

هر جا که منزل می کنی آییم آن جا نی مکن

ای آفتابی در حمل باغ از تو پوشیده حلل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۲

 

ای نور افلاک و زمین چشم و چراغ غیب بین

ای تو چنین و صد چنین مخدوم جانم شمس دین

تا غمزه‌ات خون ریز شد وان زلف عنبربیز شد

جان بنده تبریز شد مخدوم جانم شمس دین

خورشید جان همچون شفق در مکتب تو نوسبق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۰

 

ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او

شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دکّان او ویران شود

بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود

[...]

مولانا
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode