چندان بگردم گرد دل کز گردش بسیار من
نی تن کشاند بار من نی جان کند پیکار من
چندان طواف کان کنم چندان مصاف جان کنم
تا بگسلد یک بارگی هم پود من هم تار من
گر تو لجوجی سختسر من هم لجوجم ای پسر
سر مینهد هر شیر نر در صبر پاافشار من
تن چون نگردد گرد جان با مشعل چون آسمان
ای نقطه خوبی و کش در جان چون پرگار من
تا آب باشد پیشوا گردان بوَد این آسیا
تو بیخبر گویی که بس که آرد شد خروار من
او فارغ است از کار تو وز گندم و خروار تو
تا آب هست او میتپد چون چرخ در اسرار من
غلبیرم اندر دست او در دست میگردانَدم
غلبیر کردن کار او غلبیر بودن کار من
نی صدق ماند و نی ریا نی آب ماند و نی گیا
وانگه بگفتم هین بیا ای یار گلرخسار من
ای جان جان مست من ای جسته دوش از دست من
مشکن ببین اشکست من خیز ای سپهسالار من
ای جان خوشرفتار من میپیچ پیش یار من
تا گویدت دلدار من ای جان و ای جاندار من
مثل کلابهست این تنم حق میتند چون تن زنم
تا چه گولم میکند او زین کلابه و تار من
پنهان بود تار و کشش پیدا کلابه و گردشش
گوید کلابه کی بود بیجذبه این پیکار من
تن چون عصابه جان چو سر کان هست پیچان گرد سر
هر پیچ بر پیچ دگر توتوست چون دستار من
ای شمس تبریزی طری گاهی عصابه گه سری
ترسم که تو پیچی کنی در مغلطه دیدار من



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن از یک شعر عاشقانه و فلسفی است که در آن شاعر به جستجوی معشوق و کشمکشهای درونی خود اشاره میکند. او از گردشهای دل و تن و نبرد بین روح و جسم سخن میگوید. شاعر به سعی و تلاش برای وصال و درک معشوق اشاره کرده و از لجاجت و صبر خود میگوید. او به تشابه بین جان و تن، و نیز اصول پویایی در زندگی اشاره میکند و در نهایت، به ارتباط عمیق خود با شمس تبریزی اشاره دارد و نگرانیاش از پیچیدگیهای دیدار و روابطشان را بیان میکند.
به طور کلی، این شعر بر تضادهای وجودی و احساسات عاشقانه تمرکز دارد و تصویر زیبایی از عشق و جستجوی معانی عمیق ارائه میدهد.
چنان به دور دل و عشق می گردم که از این تلاش و ممارست من دیگر تن و جان توان همراهی من را ندارند
من چنانی به دور این سرچشمه و معدن گران بها میچرخم و در نبرد با جانم میجنگم تاجایی که حتی یکباره تمام رشتههای وجودم از هم جدا شود.
اگر تو لجوج و سرسخت هستی، من هم در این پیکار کم از تو ندارم. چنانی که هر شیر نر در مقابل این صبر و استقامت من سرتعظیم به زمین می ساید.
تن چگونه دور جانی که چنان مشعلی در آسمان هستی است نگردد؟ ای نقطه عطف و نیکویی که در جان همچون پرگار منی و مرا هدایت میکنی.
تا آب (کنایه از عشق) در آسیای جان باشد این آسیا می چرخد و تو که از برکت این عشق بیخبری میگویی که بس کن که زندگی من در حال زیر و رو شدن است. (در حالی که چنین نیست)
اما عشق فارغ از حال تو و باید و نباید ها و آنچه که تو گمان میبری به صلاح توست؛ به کار خود ادامه می دهد و تا عشق هست مانند چرخی است که در آسیا می چرخد، در بطن و دل زندگی من نیز می چرخد
من در دست عشق چون غربیلی هستم که او مرا می گرداند و ناخالصی های مرا سرند کرده و جدا می کند من بایستی این چنین ذات خود را صاف و سرند نمایم و کار عشق هم جدا کردن همین ناخالصی ها ست
و زمانی که از رنگ و ریا و ناخالصی های من اثری نماند حضرت دوست به من می گوید که تو اکنون یار نازنین منی بیا در کنار من باش (الله ولی الذین آمنو و عملو الصالحات)
ای جان پاک شده و مست از عشق من، ای کسی که مدتی دور از من بوده ای تو اکنون مانند سپه سالاری پیروز از جنگ بازگشته ای برخیز و با افتخار در روبروی من بایست
ای جان پاک شده و درست رفتار در بر دلدار برو تا تو را عزیز داشته و تو را جان و دل خطاب کند (یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه)
این تن همچون کلاف است که بدور حق می پیچد و تا چه شود که ازین تنیدن و تلاش چه حاصل گردد.
این تلاش از دید چشم پنهان است و چند و چون ظاهری از آن پیداست اما این تلاش و پیکار بدون جذبه و عنایت حضرت دوست به سرانجامی نمی رسد
تن انسان همانند عصابه (پارچه ای که دور سر میپیچند) است و جان نیز همچون سر بوده و تن بدور جان پیچیده شده و هر پیچی بر پیچ دیگر تو در تو است همچون دستاری که من بر سر دارم
ای شمس تبریزی، که موجب تازگی و طربناکی جان منی، تو نیز گاهی همچون دستار و گاهی همانند سر هستی (جانی و تنی) و من می ترسم که دیگر به دیدار من نیایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بویی همیآید مرا، مانا که باشد یار من
بر یاد من پیمودْ مِی، آن باوفا خَمّار من
کِی یاد من رفت از دلش؟ ای در دل و جان منزلش
هر لحظه معجونی کُند، بَهرِ دلِ بیمارِ من
خاصه کنون از جوش او، زان جوش بی روپوش او
[...]
ای بخت اگر حامی شوی سعیی کنی در کار من
باشد که هم یاری کند روزی دلِ نایار من
از جان چه دارم یک رمق وز دل چه گویم یک نفس
آه از دلِ بی جان من وای از دلِ بیکارِ من
آری نزاری خواندهای الصبر مفتاحالفرج
[...]
ماهی گذشت و شب نخفت این دیده بیدار من
یادی نکرد از دوستان یار فرامش کار من
فریاد شبهایم چنین کز درد می آرد خبر
بسیار دلها خون کند، این ناله های زار من
زین بخت بی فرمان خود در حیرت مرگم، دمی
[...]
بازم به نازی شاد کن ای نازنین دلدار من
مرهم ز زخم عشق نه بر سینه افکار من
ای آتش عشق خدا سوزان تن خاکی ما
وی صرصر وحدت بیا بر باد ده آثار من
در راه وحدت ای شمن زنار شد هستی من
[...]
ای مار زلفین سیه ای عقرب جرار من
تا کی زنی نیشم بدل تا کی کنی آزار من
دفتر بگیر و جام ده کام من بدنام ده
با آن چلیپا طره ات تبدیل کن زنار من
چشم تو خورده خون من چون من که خوردم خون دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.