گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶۴

 

غم کشی چند یار خویش کنم

گریه بر روزگار خویش کنم

با دل خویش درد خود گویم

مویه بر سو کوار خویش کنم

می رود چون ز خون دل رقمی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶۵

 

خیز تا باده در پیاله کنیم

گل درون قدح چو لاله کنیم

با می جان فزا و نغمه چنگ

تا به کی خون خوریم وناله کنیم

هر دم از دیده قدح پیمای

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶۶

 

هر شب از شوق جامه پاره کنم

عاشق عاشقم، چه چاره کنم

گر برآید مه از گریبانش

دامن از گریه پر ستاره کنم

از درونم برون نخواهد رفت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶۷

 

چون شکر زان دو لعل تر بکنم

دل نخواهم که از شکر بکنم

لب تو آب زندگانی را

ترعه خون شود، اگر بکنم

تا بسوزم در آتش غم تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶۸

 

جان من از غمت چنان شده ام

که ز غمخوارگی به جان شده ام

غم جان بود پیش از این و کنون

بکشم خویش را، بر آن شده ام

تا تو مهمان من شوی، خود را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶۹

 

گر در وصل را گشاد دهیم

دیده را مژده مراد دهیم

پا نهادی به خاک و دل دادیم

جان همت هم بر آن نهاد دهیم

دی برفتی و خواستم جان را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷۰

 

تیغ برکش که تا ز سر برهیم

تیر بگشای کز نظر برهیم

آشکارا مکش که تا باری

هم ز سر هم، ز درد سر برهیم

خشم کن تا بمیرم اندر حال

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷۱

 

گل دل تازه گردد از دم خم

دل گل زنده گردد از نم خم

روح پاکت است چشم عیسی جام

و اشک لعل است خون مریم خم

تا شوی محرم حریم حرم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷۲

 

این تویی تا به خواب می‌بینم

یا به شب آفتاب می‌بینم

در دل خویشتن خیال لبت

نمکی بر کباب می‌بینم

یک شب از خویشتن مکن دورم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷۳

 

رویت، ای نازنین، که می بینم

جان ستاند، چنین که می بینم

گفتی «از رویم آرزوی تو چیست؟»

آرزویم همین که می بینم

دیدنت مردنی ست هر روزم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷۴

 

دوش می رفت و آه می کردم

در پی او نگاه می کردم

هر دم از خون دیده در پی او

قاصدی رو به راه می کردم

شب همه شب ز دود سینه خویش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷۵

 

دل به زلفت سپردم و رفتم

در به زنجیر کردم و رفتم

در شب وصل ماندنم بیمار

روز هجران شمردم و رفتم

پیچشی داشتم ز هر مویش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷۶

 

دل ز مهر تو در که پیوندم؟

دل ز مهرت کجا کند بندم؟

بس که دل می دری و می دوزی

یک دل است و هزار پیوندم

پیش ازینم دلی و دردی بود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷۷

 

من اگر دوستت همی دارم

مکش اکنون برای این کارم

من خود از هجر مرده ام، لیکن

خویشتن را بدو نمی آرم

لاف یاری نمی زنم، هر چند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷۸

 

ای وجود تو دیده جانم

جسم پیدا و جان پنهانم

بس که سوی تو می دوم به خیال

سوی خود باز ره نمی دانم

گه کرشمه کنی و گاهی ناز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰۲

 

بس به مویت اسیر شد جانم

گر گذاری، گریخت نتوانم

چون در آیی، نمی شناسم فرق

کین تویی در درونه با جانم

می نگر، من ندانمت گه گه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰۳

 

ای سمن نامه وفا بستان

نسخه زان روی دلربا بستان

وی بنفشه ز رشک طره تو

کوژپشتی بر او عصا بستان

خاک او توتیا شد، ای نرگس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰۴

 

عالم از جام لب خراب مکن

تهمت اندر سر شراب مکن

هر زمان تافته مشو بر ما

تو مهی، کار آفتاب مکن

با چنان ره مرو به غارت شب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰۶

 

دل شکیبا نمی توان کردن

و آشکارا نمی توان کردن

سوخت جانم درون تن، چه کنم؟

پرده بالا نمی توان کردن

گفتی «اندر دل تو پنهان کیست؟»

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸۴

 

ای خرد مست لعل چون می تو

ما ز آزاده ابروی خوی تو

می مرا ده که لب به گوش برم

بس که مستم ز لعل چون می تو

چون کنی وعده، باز گویی «کی »

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode