گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

من اگر دوستت همی دارم

مکش اکنون برای این کارم

من خود از هجر مرده ام، لیکن

خویشتن را بدو نمی آرم

لاف یاری نمی زنم، هر چند

با تو در خویشتن نمی یارم

در نشان ستارگان سپهر

همه شب تا به روز بیدارم

می دهم جان به یاد گیسویت

شب بدین یاد زنده می دارم

نستانی تو جان خسرو، لیک

گر بگویی به غمزه نسپارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

مهر ایشان بود فیا وارم

غمتان من بهر دو بگسارم

مسعود سعد سلمان

روز تا شب ز غم دل افگارم

همه شب تا به روز بیدارم

به دل شخص جان همی کاهم

به دل اشک خون همی بارم

روز و شب یک زمان قرارم نیست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

زیر بار غمی گرفتارم

کاندرو دم زدن نمی‌آرم

عمر و عیشم به رنج می‌گذرد

من از این عمر و عیش بیزارم

در تمنای یک دمی بی‌غم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

بخدائی که مهر معرفتش

کرد توفیق عقل بیدارم

برسولی که روز حشر امید

بخدا و شفاعتش دارم

که اگر من از انچه بیتو گذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه