گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

این تویی تا به خواب می‌بینم

یا به شب آفتاب می‌بینم

در دل خویشتن خیال لبت

نمکی بر کباب می‌بینم

یک شب از خویشتن مکن دورم

که ز هجران عذاب می‌بینم

راز دل چون نهان کنم از اشک

همه بر روی آب می‌بینم

با که گویم غم تو، کز غم تو

همه عالم خراب می‌بینم

مگر امروز کز پس عمری

نرگست را به خواب می‌بینم

جان خسرو، مرو، شتاب مکن

عمر خود در شتاب می‌بینم

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

چشم مستت به خواب می‌بینم

لعبتی بی‌نقاب می‌بینم

جام گیتی‌نما گرفته به دست

خوش حبابی بر آب می‌بینم

نور چشمست و در نظر دارم

[...]

نسیمی

چشم مستش به خواب می‌بینم

کار تقوی خراب می‌بینم

دیده را از خیال لعل لبش

ساغر پر شراب می‌بینم

عکس رویش میان دیده مدام

[...]

فیاض لاهیجی

حال خود را خراب می‌بینم

مرغ دل را کباب می‌بینم

تا دَمِ آبِ تیغ او خوردم

بحرها را سراب می‌بینم

مردمی‌های چشم او بگذشت

[...]

رضاقلی خان هدایت

شاهد بی نقاب میبینیم

بر مهش مشک ناب میبینم

عکس رخسار ساقی اندر جام

ماه در آفتاب میبینم

بر سر بحر عشق اکوان را

[...]

غبار همدانی

تا به زلف تو تاب می‌بینم

خویش را در طناب می‌بینم

دم به دم از هجوم لشکر عشق

ملک دل را خراب می‌بینم

بس که از تشنگی روانم سوخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه