گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

این تویی تا به خواب می‌بینم

یا به شب آفتاب می‌بینم

در دل خویشتن خیال لبت

نمکی بر کباب می‌بینم

یک شب از خویشتن مکن دورم

که ز هجران عذاب می‌بینم

راز دل چون نهان کنم از اشک

همه بر روی آب می‌بینم

با که گویم غم تو، کز غم تو

همه عالم خراب می‌بینم

مگر امروز کز پس عمری

نرگست را به خواب می‌بینم

جان خسرو، مرو، شتاب مکن

عمر خود در شتاب می‌بینم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode