گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دل به زلفت سپردم و رفتم

در به زنجیر کردم و رفتم

در شب وصل ماندنم بیمار

روز هجران شمردم و رفتم

پیچشی داشتم ز هر مویش

همه از دل ببردم و رفتم

چون غمت جمله قسمت من شد

غم تو جمله خوردم و رفتم

چند گویی که «رو، بمیر از غم »

تو همان دان که مردم و رفتم

گر ترا بود زحمتی از من

زحمت خویش بردم و رفتم

جان خسرو که کس قبول نکرد

هم به خدمت سپردم و رفتم