گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

عالم از جام لب خراب مکن

تهمت اندر سر شراب مکن

هر زمان تافته مشو بر ما

تو مهی، کار آفتاب مکن

با چنان ره مرو به غارت شب

کار دزدی به ماهتاب مکن

گر چه زان غمزه فتنه شهری

امشبی آرزوی خواب مکن

خیمه حسن را به صحرا زن

گردن عاشقان طناب مکن

ور ترا آرزوی کشتن ماست

غمزه خود می رود، شتاب مکن

زلف خود را به زیر گوش منه

دام ماهی به زیر آب مکن

از دهان توام سؤالی هست

گر نداری دهن، جواب مکن

چشمم از گریه یک زمان بازآ

خانه مردمان خراب مکن

بی چراغ است خانه خسرو

هر زمان روی در نقاب مکن