گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بس به مویت اسیر شد جانم

گر گذاری، گریخت نتوانم

چون در آیی، نمی شناسم فرق

کین تویی در درونه با جانم

می نگر، من ندانمت گه گه

بس به نظاره تو حیرانم

نظر مردمان و دیده بد

بر تو چون پیرهنت لرزانم

سوی تو بینم و تو جانب من

چون بینی، نظر بگردانم

همه هستی به هیچ بفروشم

وعده وصل نیست، بستانم

عاشق آن چنان شدم که به دل

وصل و هجر هر دو یکسانم

دل من دزدی و شوی منکر

خسروم من، ترا نکو دانم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

آرزومند روی جانانم

برود زار زو همی جانم

آرزو را و درد دوری را

بجز از صبر چیست درمانم

همه چیزی همی توانم کرد

[...]

مسعود سعد سلمان

من که مسعود سعد سلمانم

در کف جود تو گروگانم

میزبانیست تازه روی سخات

من بر او عزیز مهمانم

به همه وقت بار شکر تو را

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

به صفت گر چه نقش بی جانم

به نگاری و عاشقی مانم

گه چو عشاق جفت صد ماتم

گه چو معشوق جفت صد جانم

به دور نگم چو روی و موی نگار

[...]

مشاهدهٔ ۱۷ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

ره فراکار خود نمی‌دانم

غم من نیستت به غم زانم

عاشقم بر تو و همی دانی

فارغی از من و همی دانم

نکنی جز جفا که نشکیبی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

منم آنکس که عقل را جانم

منم آنکس که روح را مانم

دعوی فضل را چو معنایم

معنی عقل را چو برهانم

گلشن روح را چو صد برگم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه