گنجور

 
۱
۴
۵
۶
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱

 

تا بخندید لبت واقف اسرار شدیم

تا بدیدیم رخت طالب دیدار شدیم

باد بوی تو شبی از خُم خمّار آورد

ما بدان بوی مقیم در خمار شدیم

در قدح رنگ لبت بود، لبش بوسیدم

[...]

۹ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۲

 

دوش ما را خبر وصل تو می‌داد نسیم

جان بدادیم و بکردیم ادای تعظیم

چشم ما جای عزیز است و خیالت یوسف

دل ما نار خلیل است و غمت ابراهیم

چیست فردوس، دمی صحبت صاحبنظران

[...]

۹ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳

 

نسخهٔ سنبل تو پیش گل آورد نسیم

گل به شکرانهٔ او خردهٔ زر داد به سیم

چشم بیمار تو را باد صبا با نرگس

نسبتی کرد و به جائی نرسد فکر سقیم

گل که با سرو چمن داشت قدیمی صحبت

[...]

۹ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹

 

چند چون غنچه به بوئی ز تو دل خوش کردن

همچو گل چهره به خونابه منقش کردن

تا کی ای روی تو مجموعهٔ الطاف‌ اله

حال ما را چو سر زلف مشوش کردن

دست من حیف که گردد به میان تو کمر

[...]

۷ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

سرو از پای در آید چو به بستان آئی

گل شود پرده نشین چون به گلستان آئی

سود و سرمایهٔ مردم همه بر باد کنی

گر خریدار شوی بر در دکان آئی

کوزه‌ها رقص‌کند چون تو به میخانه روی

[...]

۷ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

هست از زلف کژت در دل من قلابی

که دلم از کشش زلف تو دارد تابی

دل که در ابرویِ طاق تو چو قندیل آویخت

همچو شمعی‌ست برافروخته در محرابی

از خیال شب وصل تو که خوابت خوش باد

[...]

۷ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

گر تو در دیدهٔ صاحبنظران ره یابی

دل قوی دار که در صحبت جان ره یابی

پاک گرد از همه چون آب و ز سر ساز قدم

تا تو در صحبت آن سرو روان ره یابی

ساده دل باش و گهر دار چو خنجر همه وقت

[...]

۶ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

خون دل هست اگر عزم شرابی داری

جگری دارم اگر میل کبابی داری

خانهٔ دیدهٔ غم دیده تماشاگاهی‌ست

هیچ در سر هوس گوشهٔ آبی داری؟

دوش در کوی تو رفتم، سگ کویت گفتا

[...]

۸ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۹

 

ای که در دیده خیال تو کند پرده‌دری

تا کی از دیدهٔ صاحبنظران پرده دری

باز آیم ز همه گر ز درم باز آئی

بگذرم از سر خود گر ز سرم بر گذری

گفته‌ای دل مده از دست و نظر با خود دار

[...]

۹ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۰

 

نو بهار است و گل و عهد شباب ای ساقی

خوش بود جام می و صوت رباب ای ساقی

در دل غنچه نگر، روی نگار ای عارف

در سر لاله نگر، جام شراب ای ساقی

ساغری ده که دو سه روزه حیاتم بگذشت

[...]

۶ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

نو بهار است و می موسم عید ای ساقی

باده نوش و گذر از وعد وعید ای ساقی

روز محشر نبود هیچ حسابش به یقین

هر که در کوی مغان گشت شهید ای ساقی

گشت پیمانه چو تسبیح روان در کف شیخ

[...]

۷ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

تا به چشمم ز خیال تو در‌آمد خیلی

برق آه از دل من جست و روان شد سیلی

همه سر سبزیت از آه سحرگاه من است

نیست با باد صبا سرو روان را میلی

پسرا از غم هجرت به سر آمد عمرم

[...]

۵ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

روی دربست به ما ابرویت از پیشانی

ماه را نیست چنان روی و چنین پیشانی

قاصدی نیست که در گوش من از بیم رقیب

برساند ز دهانت سخن پنهانی

نام تو ورد زبان است مرا در همه حال

[...]

۹ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۱

 

ترک لشکرشکن عشوه‌گر عربده‌جوی

بت‌کافِر بچهٔ نوش‌لب سلسله‌موی

دوش سرمست به سر وقت حریفان می‌رفت

با می و مطرب و چنگ و دف و جامی و سبوی

می پرستان سحرخیز چو آگاه شدند

[...]

۸ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

 

شرفی باشد اگر چون تو مبارک ماهی

به سوی منزل ما میل کند ناگاهی

ترسم از آه من آئینهٔ تو تیره شود

تیرها خوردم و از سهم نکردم آهی

گر ز غم روی به دیوار عدم آوردم

[...]

۷ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - در تهنیت عید و مدح جلال‌الدین هوشنگ

 

روز عید است حریفان طرب از سر گیرید

کام دل از لب معشوق سمن‌بر گیرید

زهد سی‌روزه ز خشکی اثری کرده بود

ساعتی حظ دماغ از غزل تر گیرید

منقل آرید که گلنار زمستان نار است

[...]

۴۰ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » مسمطات » شمارهٔ ۲

 

دوش مرغان چمن نعرهٔ مستانه زدند

آتشی در دل شوریدهٔ دیوانه زدند

زاهدان خیمهٔ عشرت سوی میخانه زدند

خیز کز باد صبا زلف سمن شانه زدند

وز رخ شاهد گل پرده برانداخته‌اند

[...]

۱۵ بیت
ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » مسمطات » شمارهٔ ۳

 

باز مرغ سحری سوی گلستان آمد

وقت می خوردن و آشفتن مستان آمد

بلبلِ دل‌شده در ناله و افغان آمد

زاهد از صومعه بگریخت به بستان آمد

جان فشان، رقص‌کنان، خرقه گرو کرد همی

[...]

۱۸ بیت
ناصر بخارایی
 
 
۱
۴
۵
۶
 
تعداد کل نتایج: ۱۱۸