گنجور

 
ناصر بخارایی

دوش ما را خبر وصل تو می‌داد نسیم

جان بدادیم و بکردیم ادای تعظیم

چشم ما جای عزیز است و خیالت یوسف

دل ما نار خلیل است و غمت ابراهیم

چیست فردوس، دمی صحبت صاحبنظران

چیست دوزخ نفسی فرقت یاران قدیم

دی به کوی تو صبا آمد و دزدیده گذشت

شکر می‌گفت که جَستم ز خطرهای عظیم

خانهٔ توست مگر تن که شکسته است و نزار

دفتر توست مگر دل که سیاه است و دو نیم

عقل و جان است به سودای غمت نسیه و نقد

رخ و اشک است به بازار وجودم زر و سیم

جان سفر می‌کند از قالب و حق جانب اوست

در قفس جز به ضرورت نشود صید مقیم

من کی‌ام گمشده‌ای آمده از هیچ به هیچ

خاک و خونی که دگرروز شوم عظم رمیم

زندگی از نظر لطف تو یابد ناصر

رحمت آری ز رحیم است و کرامت ز کریم