گنجور

 
ناصر بخارایی

چند چون غنچه به بوئی ز تو دل خوش کردن

همچو گل چهره به خونابه منقش کردن

تا کی ای روی تو مجموعهٔ الطاف‌ اله

حال ما را چو سر زلف مشوش کردن

دست من حیف که گردد به میان تو کمر

نرسد دست کمر را به تو درکش کردن

من به روی تو شدم چون سر زلفت در تاب

که صبوری نتوان بر سر آتش کردن

شیشهٔ می نتوان بی می گلگون دیدن

دیدهٔ روشن نتوان بی بت مهوش دیدن

جهت بی جهتش شش جهت کون و مکان

یک جهت شو، نتوان قبلهٔ خود شش کردن

ناصر اندر هوس عشق کمان ابروئی

گشت قربان و نیارست به ترکش کردن