گنجور

 
ناصر بخارایی

تا به چشمم ز خیال تو در‌آمد خیلی

برق آه از دل من جست و روان شد سیلی

همه سر سبزیت از آه سحرگاه من است

نیست با باد صبا سرو روان را میلی

پسرا از غم هجرت به سر آمد عمرم

غم فرزند کسان چند خورم واویلی

کی به زنجیر سر زلف تو گردد مجنون

هر که در محنت هجران نگذارد لیلی

چند در چنگ فراق تو بسوزم چون عود

پوش بر زلت ناصر به عنایت ذیلی