گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

باده از خم ارادت بسعادت آمد

وقت ایمان شد و هنگام شهادت آمد

ما و آن یار بخلوت سخنی می گفتیم

سر این نکته به «احببت » ارادت آمد

قصه جمله جهان را همه کلی دیدیم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

بر دلم بار غم عشق بغایت آمد

آخر،ای جان جهان،وقت عنایت آمد

سخت آشفته و دلداده و حیران بودیم

شکر کین قصه هجران بنهایت آمد

ای دل،از تلخی هجران بچه می اندیشی؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

چشم بیدار مرا نوبت دیدار آمد

دوست از خلوت جان جانب بازار آمد

قصه در پرده نگوئیم،که آن شاه وجود

خویشتن را ز پس پرده خریدار آمد

علم نصرت منصور ز کیوان بگذشت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

شاد باش،ای دل من،نوبت دیدار آمد

سرنگهدار،که آن مونس دلدار آمد

یار از خلوت جان جانب بازار رسید

گل بقنطار شد و مشک بخروار آمد

هر که او وصل ترایافت بجان خواهان شد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

ازکف ساقی جان باده چو در جام آمد

جان بیمار مرا وقت سر انجام آمد

روی بنمود و همه کفر جهان را بزدود

شاد باشید که آن هادی اسلام آمد

واعظ ما هوس صحبت مستان دارد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

آخر،ای شوخ جهان،عشوه گری با ما چند؟

ما بسودای تو مردیم، خدا را مپسند

در غمت خسته دلان غرقه خونند مدام

نفسی برسرشان آ و ببین در چه دمند؟

آن دل از وسوسه هر دو جهان آزادست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

حالت جان مرا پیر مغان می‌داند

آنکه پیوسته ز پیدا و نهان می‌داند

همت پیر مغان را چه توان گفت؟ که او

قیمت راهبر و راهروان می‌داند

به همه حال اگر نیک و اگر بد باشم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

چند در مسجد و در صومعه غارت کردند

سبب این بود که می خانه عمارت کردند

باده گران شد و ذرات جهان مست شدند

من ندانم که بساقی چه اشارت کردند؟

درد و صافی همه خوردن و بچرخ افتادند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

عاشقان را چو صلا جانب می خانه زدند

آتشی بود که اندر دل دیوانه زدند

در تمنای تو عشاق ز پای افتاده

مست گشتند و ز مستی کف مستانه زدند

عکس ساقی چو درین باده صافی افتاد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

اندرین دور، که مستان طریقت خوارند

گرچه خوارند ولی خوشدل وبرخوردارند

طرفه حالیست که مستان طریقت مادام

باده از جام بریزند ولی کج دارند

هر که در راه طریقت بفنایی نرسید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

خرده بینان طریقت همه صرافانند

که بیک جو درم ناسره را نستانند

دور ماندند ز دیدار تو سودازدگان

همه حیران وعجب مانده که چون می مانند؟

دل و جانها ز تو مستند بدانسان که مپرس

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

آب حیوان،که سکندر طلبش میفرمود

روزی جان خضر گشت و خضر شد خشنود

آب حیوان چه بود؟زنده جاوید شدن

بشنو،ای خواجه،که در عین شهودی مشهود

در ازل سابقه عشق «قسمنا» گفتند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

بر کهن دیر جهان دوست تجلی فرمود

جمله ذرات جهان محو شد از عین شهود

پرتو فیض تو در عالم امکان درتافت

گشت روشن همه آفاق،زهی پرتو جود!

قیمت عشق ندانی و گریزان گردی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

رنگ رز خواست که خمی کند از کور و کبود

رنگ او راست نشد،حیرت و وحشت افزود

خم اگر تیره شود،صوفی ما طیره مشو

که درین کاسه همانست که از خم پالود

زان شرابی که ازو زنده شود جان و جهان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

روی زیبای تو چون شمع صفا خواهد بود

دل آشفته ما مست بلا خواهد بود

دارد امید دل من بخداوند کریم

هر بلایی که رسد عین عطا خواهد بود

هر گروهی بسبیلی بخداوند روند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

تا جهاندار، جهاندار جهان خواهد بود

دل ما عاشق آن سرو روان خواهد بود

ما درین دیر مغان بهر نیاز آمده ایم

سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

«من ر آنی » و « رألحق » چه سخن می گوید؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

هرکجا می گذرد دوست، فغان خواهد بود

خاطر اندر پی آن سرو روان خواهد بود

چیست این نور تجلی که جهان را بگرفت؟

اول و عاقبت کار همان خواهد بود

سر ببازم به هوای تو که مسکین توام

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

بعد ازین دلبر ما عربده جو خواهد بود

همه از همه رو، روی بدو خواهد بود

در قیامت که ز جانها همه برهان طلبند

حجت جان من آن روی نکو خواهد بود

چه کند خاطر من؟ صبر و تحمل دارد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

دل ما باده طلب کرد و شرابش برسید

برسد چون برسد سابقه حبل ورید

زان زمانی که ترا دیدم و دانستم باز

دل و جانم بهوای تو ز اغیار رمید

دل ما ساکن درگاه تو خواهد بودن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

منم و چشم رمد دیده و نور خورشید

بتور روشن،بهمه حال، مرا چشم امید

روی زیبای تو فرخنده و رخشان دیدم

بی نصیبست ازین عین عیان چشم سفید

سر ما خاک ره درد کشان خواهد بود

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode