آخر،ای شوخ جهان،عشوه گری با ما چند؟
ما بسودای تو مردیم، خدا را مپسند
در غمت خسته دلان غرقه خونند مدام
نفسی برسرشان آ و ببین در چه دمند؟
آن دل از وسوسه هر دو جهان آزادست
که بزنجیر سر زلف تو افتاده ببند
عار داریم ز شاهی بهوای تو،ببین
که گدایان سر کوی تو چون محتشمند
روی چون ماه تو خواهیم،زهی طالع سعد!
قد چون سرو تو جوییم،زهی بخت بلند!
بر اسیران سر کوی غمت چون گذری
نظری کن ز سر زلف،که اهل نظرند
گفتم:از خویش بریدم،بتوپیوند شدم
گفت :احسنت و زهی قاسم نیکو پیوند!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلتنگی نسبت به معشوق است. شاعر از درد و رنجی که در غم معشوق میکشد صحبت میکند و به زنجیر بودن دلش به خاطر زیباییهای او اشاره میکند. او به ستایش معشوق میپردازد و به تاثیر شگفتانگیز او بر زندگیاش اشاره دارد. در نهایت، شاعر ابراز میکند که با بریدن از خود و پیوستن به عشق معشوق، به نوعی به کمال رسیده است.
هوش مصنوعی: ای دنیا، تو با ناز و عشوههات چهقدر میخواهی با ما بازی کنی؟ ما بخاطر عشق تو جان باختیم، پس دیگر این را نپسند.
هوش مصنوعی: در غم تو، دلهای خسته و ناامید دائم در حال گریه و رنج هستند. یک لحظه به حال آنها نگاهی بینداز و ببین در چه وضعیتی به سر میبرند.
هوش مصنوعی: دل آزادی که از وسوسههای دنیا رهاست، تنها به خاطر زنجیر مویی از تو به بند آمده است.
هوش مصنوعی: ما از سلطنت و ثروت بینیازیم چون به عشق تو زندگی میکنیم، نیک ببین که فقیرانی که در کوچهات زندگی میکنند چگونه با احترام و با وقار هستند.
هوش مصنوعی: ما رویی مانند ماه و قامتهایی مانند سرو را آرزو داریم، چه بخت خوشی داریم که این آرزوها را در سر میپرورانیم!
هوش مصنوعی: وقتی از کنار اسیران در کوی عشق تو میگذری، نگاهی به سر زلفت بینداز؛ زیرا آنان اهل بصیرت و درک هستند.
هوش مصنوعی: من گفتم که از خودم جدا شدم و به تو وابسته شدم. او جواب داد: عالی است و چه خوب که این پیوند زیبا را برقرار کردهای!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند
وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند
بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی
از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند
شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین
[...]
اندرین شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خر طبع و همه احمق و بی دانش و دند
شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تناند
پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند
برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند
عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند
من دیوانه ز زنجیر نمیاندیشم
که کشیدهست مرا زلف مسلسل در بند
خسروان از پی نخجیر دوانند ولی
[...]
آن کداماند و کیاناند و کجا میباشند
کز خرد دور و برانگیخته با اوباشاند
گرچه آزرده و رنجور شود دلهاشان
از جفای دگران سینۀ کس نخراشند
برِ این کِشته گر ابلیس خورد گر آدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.