گنجور

 
قاسم انوار

آخر،ای شوخ جهان،عشوه گری با ما چند؟

ما بسودای تو مردیم، خدا را مپسند

در غمت خسته دلان غرقه خونند مدام

نفسی برسرشان آ و ببین در چه دمند؟

آن دل از وسوسه هر دو جهان آزادست

که بزنجیر سر زلف تو افتاده ببند

عار داریم ز شاهی بهوای تو،ببین

که گدایان سر کوی تو چون محتشمند

روی چون ماه تو خواهیم،زهی طالع سعد!

قد چون سرو تو جوییم،زهی بخت بلند!

بر اسیران سر کوی غمت چون گذری

نظری کن ز سر زلف،که اهل نظرند

گفتم:از خویش بریدم،بتوپیوند شدم

گفت :احسنت و زهی قاسم نیکو پیوند!

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند

وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند

بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی

از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند

شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین

[...]

مولانا

شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تن‌اند

پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند

همام تبریزی

برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند

عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند

من دیوانه ز زنجیر نمی‌اندیشم

که کشیده‌ست مرا زلف مسلسل در بند

خسروان از پی نخجیر دوانند ولی

[...]

حکیم نزاری

آن کدام‌اند و کیان‌اند و کجا می‌باشند

کز خرد دور و برانگیخته با اوباش‌اند

گرچه آزرده و رنجور شود دل‌هاشان

از جفای دگران سینۀ کس نخراشند

برِ این کِشته گر ابلیس خورد گر آدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه