گنجور

 
قاسم انوار

شاد باش،ای دل من،نوبت دیدار آمد

سرنگهدار،که آن مونس دلدار آمد

یار از خلوت جان جانب بازار رسید

گل بقنطار شد و مشک بخروار آمد

هر که او وصل ترایافت بجان خواهان شد

و آنکه هجران ترا دید بزنهار آمد

ای دل، ای دل، چه نشستی؟منشین،در رقص آی

صبح صادق بدمید،آن بت عیار آمد

هر که رخسار ترا دید مسلمان شد باز

وآنکه گیسوی ترا در صف کفار آمد

دل آن خواجه،که انکار حقیقت می کرد

روی زیبای ترا دید باقرار آمد

سخن سر حقیقت بزبانها افتاد

دوست از خلوت جان جانب بازار آمد

دل،که او منکر زنار و چلیپا می بود

دید زلفین ترا،عاشق زنار آمد

هر که زلفین ترا دید دو عالم بفروخت

قاسمس روی ترا دید خریدار آمد