گنجور

 
قاسم انوار

تا جهاندار، جهاندار جهان خواهد بود

دل ما عاشق آن سرو روان خواهد بود

ما درین دیر مغان بهر نیاز آمده ایم

سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

«من ر آنی » و « رألحق » چه سخن می گوید؟

تا تو پیدا نشوی یار نهان خواهد بود

واعظا، قصه تقلید، بمان روز وصال

پیش مستان سخن از عین عیان خواهد بود

تا تو از خلوت عز عازم صحرا نشوی

دل ما نعره زنان، جامه دران خواهد بود

تا نبینم رخ زیبای تو شادان نشوم

سینه پر سوز و دلم پر خفقان خواهد بود

قاسمی سر بفدای تو کند، کاندر وصل

سر ما بر تن ما بار گران خواهد بود