گنجور

 
قاسم انوار

ازکف ساقی جان باده چو در جام آمد

جان بیمار مرا وقت سر انجام آمد

روی بنمود و همه کفر جهان را بزدود

شاد باشید که آن هادی اسلام آمد

واعظ ما هوس صحبت مستان دارد

در ببندید که آن عام کالانعام آمد

آخر،ای دوست،نظر کن بدل خسته من

مدت هجر شد و نوبت انعام آمد

دانه خال ترا دید دلم حیران گشت

عاقبت در هوس دانه این دام آمد

دل ز آغاز هوا های ترا میورزید

شکر چون عاقبت کار بانجام آمد

خاطر قاسم بیچاره نکو خواهد شد

کز پی وسوسه ها نوبت الهام آمد