گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

هر دلی در دو جهان چشم و چراغی دارد

دل ما در دو جهان بی تو فراغی دارد

هیچ جانیست که بوی تو بدانجا نرسد

بشنود نکهت آن هر که دماغی دارد

این همه قصه «احییت لکی اعراف » چیست؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

جانم از نرگس مخمور تو جاهی دارد

وز عنایات تو دل پشت و پناهی دارد

دل بکوی تور سیدست، ولی می گذرد

طاعتی کرد، ولی عزم گناهی دارد

جان میان بست یقین بادیه حیرت را

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

جانم از دولت درد تو دوایی دارد

دلم از صیقل ذکر تو صفایی دارد

هر کرارو بتو شدجنت جاویدان یافت

دوزخ آنجاست که رویی وریایی دارد

عشق سلطان کریمست ولی مصلحتست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

در ولای تو دلم حسن وفایی دارد

روی زیبای تو هر لحظه صفایی دارد

عشق مستست،ندانم که چه خواهد کردن؟

غالبا نیت انگیز بلایی دارد

دل بیچاره من بر سر کوی تو رسید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

تا که از جور زمان بر جگرم ریش رسد؟

حق بفریاد دل خسته درویش رسد

من ز بیگانه نترسم،که درین راه مرا

هر بلایی که رسد از قبل خویش رسد

یارب،این عشق بلاییست،ندانم چه بلاست؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

تا به کی این دل من واله و شیدا باشد؟

تا به کی در هوس عشق و تمنا باشد؟

دل و جان رفت ز دستم،چه کنم،درمان چیست؟

مدد جان و دل از عز تعالا باشد

آن زمانی که نقاب از رخ خود بگشاید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

تا به کی خاطر من واله و شیدا باشد؟

در بیابان غمت بی سر و بی پا باشد؟

در بیابان تمنای تو صد جان بجویست

راه عشقست که بی میل و محابا باشد

دل ما طالب حسنست، چه شاید گفتن؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

در قیامت همه کس طالب و جویا باشد

دل ما طالب این قدر معلا باشد

عشق،کان جان و دل و دین ز تو باز استاند

عشق نبود،مگر آن طامه کبرا باشد

در جهان گشتم و آفاق سراسر دیدم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

طور سینا چه بود؟ سینه دانا باشد

دل عاشق چه بود؟ لجه دریا باشد

لذت جان طلبی،خاطرفارغ بکف آر

دل عاشق بجهان فارغ و یکتا باشد

من ندانم که چه حالست؟ که هر جا که منم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

گر همه میل دلت جانب سلما باشد

خاطر آشفته آن زلف چلیپا باشد

روز محشر،که بیارد همه کس دست آویز

جان ما را هوس عشق و تمنا باشد

یار می خوردن ما نیست کسی در عالم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

هر کرا در دل و جان عشق و تولا باشد

دل و جان مظهر انوار تجلا باشد

هر که او غرقه اسرار معانی گردد

لاجرم بیت دلش مسجد اقصا باشد

هرکه او مست ز جامات وصال تو شود

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

هر که او را هوس منصب اعلا باشد

قبله جان و دلش زلف چلیپا باشد

عاشقی را،که بهمت زد و عالم بگذشت

میل جانش همه با مقصد اقصا باشد

عاشقم، ناله و زاری مرا منع مکن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

مست و مستور ندیدیم و گر هم باشد

این چنین نادره در ملک جهان کم باشد

پیش ما قصه به تزویر و به قرایی نیست

مرد عاشق بر ما اعلم و احکم باشد

رمز اسرار خدا را نتوان گفت بکس

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

مظهر ذات و صفت آدم و عالم باشد

جام جم راکه شنیدی دل آدم باشد

در ره عشق فناباش و سلیم و تسلیم

بعد ازین دعوی عشق از تو مسلم باشد

دل،که با عشق و محبت نبود محرومست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد

دل شوریده من واله و حیران باشد

روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن

گر دلت آینهٔ نیر عرفان باشد

سِرّ توحید توان گفت به هشیاران؟ نی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

عاشقی را،که دل از عشق پریشان باشد

بس عجب نبوداگر بی سر و سامان باشد

یارب،این بحر غم عشق عجایب بحریست!

موج این بحر همه لؤلؤ و مرجان باشد

چو در آیم همگی شورش و مستی گردم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

گرترا میل دلی سوی دل و جان باشد

جان فدای تو کنم،قصه آسان باشد

دل بشادی بدهم، جان و جهان دربازم

گر دلم عید ترا لایق قربان باشد

هر که جان را بهوای تونبازد باری

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

گر دلم عید ترا لایق قربان باشد

اثر بخت نکو،غایت قرب آن باشد

می که از دست تو نوشم همه نوشانوشست

کمترین جرعه من قلزم و عمان باشد

گفت:مستی که خرابست بمهمان آرید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

شوری از شیوه شیرین تو پیدا آمد

آدم از خلوت عزت بتماشا آمد

لمعه ای از رخ زیبای تو بر عالم زد

این همه نور یقین ظاهر و پیدا آمد

قصه عشق تو گفتند گروهی با هم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

روی هرکس که باندازه مرآت آمد

بعد ازین نوبت موسی و مناجات آمد

«یوم تبیض و تسود وجوه »گفتند

معنی نفی مگویید،که اثبات آمد

روی ناخوش نتوان گفت که زیباو نکوست

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode