گنجور

 
قاسم انوار

تا به کی خاطر من واله و شیدا باشد؟

در بیابان غمت بی سر و بی پا باشد؟

در بیابان تمنای تو صد جان بجویست

راه عشقست که بی میل و محابا باشد

دل ما طالب حسنست، چه شاید گفتن؟

حسن عشقست که او احسن حسنا باشد

رو مگردان تو ازین عشق،که این عشق خدا

نا گزیریست که اندر همه اشیا باشد

روز محشر،که سراز خاک لحد بردارم

جان و دل را هوس عشق و تولا باشد

گر ترا صفوت جان هست،به انصاف بگو:

عشق و مستوری و مستی چه تمناباشد؟

عقل اگر علت اولی بود از قول حکیم

عشق اولیست که او علت اولا باشد

جان شیرین به همه حال بباید دادن

خاصه با درد تو،کانا حسن و اولا باشد

گفتم: از عشق چه راهست به عقل؟ای دل و دین

گفت: قاسم، ز ثری تا به ثریا باشد