گرترا میل دلی سوی دل و جان باشد
جان فدای تو کنم،قصه آسان باشد
دل بشادی بدهم، جان و جهان دربازم
گر دلم عید ترا لایق قربان باشد
هر که جان را بهوای تونبازد باری
زین سبب عاقبت الامر پشیمان باشد
گر تو گویی:زسرجان گرامی بگذار
چاره ای نیست،که جان بنده فرمان باشد
هیچ آرام نیارم، نفسی دم نزنم
تا دلم در غم تو واله و حیران باشد
راحت جان خود از دوست طلب کن بیقین
هر کجادوست بود راحت و ریحان باشد
قاسم از کوی تو بشنید که: صد جان بجوی
کین متاعیست که در دور تو ارزان باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و فدای جان به معشوق سخن میگوید. او میگوید که برای معشوق آماده است تا جانش را فدای عشق کند و با شادی دل و جانش را در اختیارش بگذارد. شاعر به این نکته اشاره میکند که هر کسی که جانش را به امید عشق معشوق از دست بدهد، در نهایت پشیمان خواهد شد، اما او هیچ نگرانی ندارد و جانش را در اختیار فرمان معشوق قرار میدهد. همچنین، شاعر به سختی و اضطرابی که به خاطر غم معشوق بر خود تحمیل کرده اشاره میکند و میگوید آرامشی نخواهد یافت تا زمانی که دلش در عشق معشوق حیران باشد. در انتها، او از قاسم (شاید یک دوست یا همراه) نقل میکند که شنیده در نزدیکی معشوق، جانها به آسانی قابل معامله هستند، به این معنا که عشق در این مکان با ارزش و در دسترس است.
هوش مصنوعی: اگر دل و جانت به من تمایل داشته باشد، من جانم را فدای تو میکنم؛ این که چیزی نیست و کار سادهای است.
هوش مصنوعی: اگر دلم شاد باشد و به عید تو شایسته قربانی شدن، جان و جهانم را هم فدای تو میکنم.
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر خوشیهای زودگذر دنیا، جانش را قربانی کند، در پایان کار به خاطر این انتخاب پشیمان خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که باید جان عزیزم را فدای چیزی کنم، چارهای نیست، چون جان من همیشه مطیع فرمان تو است.
هوش مصنوعی: هیچ وقت آرام نخواهم بود و حتی یک لحظه هم نفس نمیزنم تا وقتی که قلبم به خاطر غم تو گیج و آشفته باشد.
هوش مصنوعی: آرامش و آسایش خود را از دوست طلب کن، زیرا به یقین در هر جایی که دوستی باشد، آرامش و خوشبویی نیز وجود خواهد داشت.
هوش مصنوعی: قاسم از محله تو شنید که میگویند: برای به دست آوردن این نعمت باید جان خود را در تلاش بگذاری، زیرا این کالا در نزد تو بسیار ارزشمند و کمیاب است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تادلم درخم آن زلف پریشان باشد
چه عجب کارمن اربی سروسامان باشد
قدرآن زلف پریشان تومن دانم وبس
کین کسی داندکونیز ریشان باشد
لعل توچون سردندان کندازخنده سپید
[...]
ز اول روز که مخموری مستان باشد
شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد
پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم
این چنین عادت خورشیدپرستان باشد
تا ابد این رخ خورشید سحر در سحرست
[...]
هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد
چون دم روح قدس مایه ده جان باشد
تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند
قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد
جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت
[...]
تا به کی در دل من درد تو پنهان باشد
تا کیم آتش سودای تو در جان باشد
درد ما به نکند هیچ مداوای طبیب
زآنکه او را لب جان بخش تو درمان باشد
مشکل اینست که بی روی تو نتوانم زیست
[...]
تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد
دل شوریده من واله و حیران باشد
روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن
گر دلت آینه نیر عرفان باشد
سر توحید توان گفت به هشیاران؟ نی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.