گر همه میل دلت جانب سلما باشد
خاطر آشفته آن زلف چلیپا باشد
روز محشر،که بیارد همه کس دست آویز
جان ما را هوس عشق و تمنا باشد
یار می خوردن ما نیست کسی در عالم
کمترین جرعه مالجه دریا باشد
یار را جستم و وایافتمش ناگاهی
با کمالی که همه صورت و معنا باشد
روز محشر،که سر از خواب گران بردارم
خاطرم را هوس نور تجلا باشد
عاشق روی تو گرخسرو،اگر شیرینست
بنده موی تو گر وامق و عذرا باشد
قاسمی،قصه عشاق ندارد پایان
کمترین شیوه او رمز و معما باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به معشوق و عشق اشاره میکند و احساسات عمیق خود را نسبت به او بیان میکند. او میگوید اگر همه آرزوهایم به سمت "سلما" باشد، به یاد زلف او دلم در turmoil است. در روز قیامت، تنها آرزوی من عشق و تمنا خواهد بود. هیچ کس در جهان یار من نیست، حتی کمترین نصیبی از عشق دریای عشق ندارم. وقتی ناگهان یار را پیدا میکند، کمال او هم در ظاهر و هم در باطن موج میزند. در آن روز که از خواب بیدار شود، تنها آرزویش نور تجلی خواهد بود. عشق او به معشوق همچون یک راز و معماست و پایان ندارد. عشق به معشوق او را به بند کشیده است، حتی اگر او در ظاهر خشن یا شیرین باشد. به طور کلی، شعری پر از اشتیاق و تمنا به عشق و معشوق است.
هوش مصنوعی: اگر تمام تمایل دل تو به سمت سلما باشد، باز هم یاد آن زلف خاص سبب آشفته شدن خاطر تو خواهد شد.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، زمانی که همه افراد به میدان میآیند، آرزوی عشق و خواستههایمان، رشتهچنگی برای جان ما خواهد بود.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس جز یارمان نیست که توانسته باشد حتی کمترین چیزی از محبت و دوستی ما را دریافت کند، انگار که دریا تنها جرعهای از آن را در خود دارد.
هوش مصنوعی: من یار خود را جستجو کردم و ناگهان او را یافتم، با زیبایی و کمالی که هم در ظاهر و هم در باطنش نمایان بود.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، زمانی که از خواب عمیق بیدار شوم، آرزوی دیدن نور الهی در ذهنم نقش خواهد بست.
هوش مصنوعی: اگر عاشق زیبایی تو مثل خسرو باشم، هرچند که زیباییات به اندازهی شیرین باشد، من همچنان بندهی موی تو هستم، حتی اگر بینظیران چون وامق و عذرا وجود داشته باشند.
هوش مصنوعی: داستان عاشقان هرگز به پایان نمیرسد و حتی سادهترین روشهای آن نیز به نوعی رمز و معما هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وقت آنست که بر دشت تماشا باشد
باغ را زینت و زیب از گل رعنا باشد
هر که او جانور است آرزوی یار کند
هر که را هست دلی عاشق و شیدا باشد
ذره سنگ همه لعل بدخشان گردد
[...]
همه کس را نظری از تو تمنا باشد
این نوع همه از دیده بینا باشد
دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا
چیزها گفت که دشنام تو حلوا باشد
تیر و خنجر فکن از دست و بنازیم بکش
[...]
هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد
پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد
من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم
داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد
تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر
[...]
تا به کی این دل من واله و شیدا باشد؟
تا به کی در هوس عشق و تمنا باشد؟
دل و جان رفت ز دستم،چه کنم،درمان چیست؟
مدد جان و دل از عز تعالا باشد
آن زمانی که نقاب از رخ خود بگشاید
[...]
هر که را مهر تو اندر دل شیدا باشد
پای او را همه بر دیده من جا باشد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.