گنجور

 
قاسم انوار

جانم از نرگس مخمور تو جاهی دارد

وز عنایات تو دل پشت و پناهی دارد

دل بکوی تور سیدست، ولی می گذرد

طاعتی کرد، ولی عزم گناهی دارد

جان میان بست یقین بادیه حیرت را

مددی می طلبد روی براهی دارد

بخدا،برسر کوی تو یقین می دانم

دل چون کوه من،ار قیمت کاهی دارد

حال دل باغم هجران تو خوش خواهد بود

گرچه تنهاست،ولی قصد سیاهی دارد

هر کجا یاد کنم چهره زیبای ترا

دل بیچاره من ناله و آهی دارد

دیگر از روی رویا قصه قاسم بگذشت

بگذر از روی وریا، روی بشاهی دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فضولی

دل که از نرگس او چشم نگاهی دارد

گر نیابد چه عجب بخت سیاهی دارد

جای آن هست که چشمم از همه عالم بندد

پاک چشمی که نظر بر رخ ماهی دارد

در ره عشق تو تا مرده نلافم ز وفا

[...]

صائب تبریزی

نرگس از دور به آن چشم نگاهی دارد

وقت گل خوش که عجب طرف کلاهی دارد

سر سودازدگان را سبک از جای مگیر

کاین کدو چون خم می پشت و پناهی دارد

دست ارباب دعا را مکن از دولت دور

[...]

بلند اقبال

دلبر آن نیستکه رخسار چوماهی دارد

یا به رخسار چومه زلف سیاهی دارد

نیز عاشق نبود هر که بودخونین دل

یا به رخ اشک و ز سوز جگر آهی دارد

صاف وشفاف نه هر دانه که شد باشد در

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه