عاشقی را،که دل از عشق پریشان باشد
بس عجب نبوداگر بی سر و سامان باشد
یارب،این بحر غم عشق عجایب بحریست!
موج این بحر همه لؤلؤ و مرجان باشد
چو در آیم همگی شورش و مستی گردم
در مقامی که همه شورش مستان باشد
در قیامت،که سراز خاک لحد بردارم
به جمال تو دلم واله و حیران باشد
به وصالت نرسد صخره صما هرگز
اگرش خاصیت لعل بدخشان باشد
آدمی زاده،که اومنطق مرغان گوید
نشود مرغ ولی دشمن مرغان باشد
هر کجا نور جمال تو ببیند قاسم
سر فرو نارد،اگر روضه رضوان باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره پیچیدگیهای عشق و حالاتی است که عاشق در آن قرار دارد. شاعر بیان میکند که وقتی دل عاشق نه تنها پروانگی بلکه پریشانی و شوق دارد، طبیعی است که بیسر و سامان باشد. او عشق را به دریا و تعبیرات و جاذبههای آن تشبیه میکند، و میگوید که در این دریا، هر موجش گرانبهاست. در لحظات عشق، فرد مست و شاداب میشود و در روز قیامت، حتی در آن حالت روحانی، جمال معشوق او را گیج و شگفتزده میکند. شاعر همچنین اشاره میکند که بدون وصال، هر چیزی بیارزش است، و انسان باید محمد علم را داشته باشد تا به حقیقت پویایی عشق برسد. همچنین به دلیل این عشق، فرد میتواند به جایی برسد که تمامی زیباییها و نورها را بیابد و در برابر آن سر تسلیم فرود آورد.
هوش مصنوعی: عاشقی که دلش به خاطر محبت آشفته و ناراحت است، جای تعجبی ندارد اگر حال و روزش ناچار و بینظم باشد.
هوش مصنوعی: ای خدای من، این دریای غم عشق چه شگفتانگیز است! همه موجهای این دریا پر از مروارید و مرجاناند.
هوش مصنوعی: وقتی وارد میشوم، همه جا پر از شور و شادی میشود و من نیز در جایی قرار میگیرم که همه در حال خوشحالی و نشئهاند.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی که از خاک قبرم خارج شوم، زیبایی تو باعث میشود که دل من پر از شگفتی و شوق باشد.
هوش مصنوعی: هرگز به وصالت نخواهد رسید، حتی اگر صخرهای با خاصیت لعل بدخشان باشد.
هوش مصنوعی: انسانی که از زبان پرندگان صحبت کند، هرگز نمیتواند مرغی باشد، اما ممکن است دشمن پرندگان باشد.
هوش مصنوعی: هر کجا که زیبایی و نور چهرهات دیده شود، قاسم سرش را بر زمین میگذارد، حتی اگر آنجا بهشتی باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تادلم درخم آن زلف پریشان باشد
چه عجب کارمن اربی سروسامان باشد
قدرآن زلف پریشان تومن دانم وبس
کین کسی داندکونیز ریشان باشد
لعل توچون سردندان کندازخنده سپید
[...]
ز اول روز که مخموری مستان باشد
شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد
پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم
این چنین عادت خورشیدپرستان باشد
تا ابد این رخ خورشید سحر در سحرست
[...]
هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد
چون دم روح قدس مایه ده جان باشد
تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند
قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد
جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت
[...]
تا به کی در دل من درد تو پنهان باشد
تا کیم آتش سودای تو در جان باشد
درد ما به نکند هیچ مداوای طبیب
زآنکه او را لب جان بخش تو درمان باشد
مشکل اینست که بی روی تو نتوانم زیست
[...]
تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد
دل شوریده من واله و حیران باشد
روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن
گر دلت آینه نیر عرفان باشد
سر توحید توان گفت به هشیاران؟ نی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.