گنجور

 
قاسم انوار

در ولای تو دلم حسن وفایی دارد

روی زیبای تو هر لحظه صفایی دارد

عشق مستست،ندانم که چه خواهد کردن؟

غالبا نیت انگیز بلایی دارد

دل بیچاره من بر سر کوی تو رسید

من چه گویم که چه خوش آب و هوایی دارد؟

هر سحرگه که وزد باد صبا زان سر کو

بوستان دل من نشو و نمایی دارد

سخت ترسانم ازین هجر ولی شادانم

کز وصال تو دلم برگ و نوایی دارد

عشق مستست بخم خانه و می می نوشد

جام بر کف، همه را بانگ و صلایی دارد

دوست پرسید ز اصحاب که: قاسم چونست؟

با چنین پایه غم بی و سر پایی دارد

 
 
 
ناصر بخارایی

زلف مشکین تو زنجیر بلائی دارد

بسته بر هر سر موئی سر و پائی دارد

دوست آن نیست که تابد سر پیمان از دوست

دوست آن است که با دوست وفائی دارد

بینوائی ز غم ار ناله کند باکی نیست

[...]

جهان ملک خاتون

دل من با سر زلف تو هوایی دارد

دردمندست و ز لعل تو دوایی دارد

رخ تو بدر منیر است و در او حیرانم

دل من روشنی و نور ز جایی دارد

شاه حسنست و لطافت شده مغرور به خود

[...]

حافظ

مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالَم از نالهٔ عُشّاق مبادا خالی

که خوش‌آهنگ و فرح‌بخش هوایی دارد

پیر دُردی‌کَش ما گرچه ندارد زر و زور

[...]

قاسم انوار

جانم از دولت درد تو دوایی دارد

دلم از صیقل ذکر تو صفایی دارد

هر کرارو بتو شدجنت جاویدان یافت

دوزخ آنجاست که رویی وریایی دارد

عشق سلطان کریمست ولی مصلحتست

[...]

نظام قاری

مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد

زخم هر زخمه که زد راه بجائی دارد

گل بر اطلس اگر چند قبائی دارد

نه قبائیست که گویند بهائی دارد

مشنوا یخواجه تو در مذهب ارباب لباس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه