جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
پرتو روی تو بر باده گلفام افتاد
باده شد آتش ازان پرتو و در جام افتاد
آستین کرمت دید ز ساعد پر سیم
عاشق خام طمع در طمع خام افتاد
طبل خوبی چه زند پیش تو خورشید آخر
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
یار هر دم سر بازار دگر می طلبد
چشمها چار خریدار دگر می طلبد
کس نیارد که ز کارش سری آرد بیرون
گرچه هر لحظه سرو کار دگر می طلبد
دادبر باد هوا دین و دلم را و کنون
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶
کی بود کی که ز خوان تو صلایی برسد
وز نوال تو نوایی به گدایی برسد
مرض شوق تو شد صعب و ازان جان نبرم
گر نه از وعده وصل تو شفایی برسد
کوه غم شد دلم و نام تو گویم با او
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷
هیچ شب تیر غمت بر دل شیدا نرسد
که فغانم به مه آهم به ثریا نرسد
آن که وصل تو ز امروز به فردا انداخت
دارم امید کز امروز به فردا نرسد
سنگ بر سینه زنان می رود و ناله کنان
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
نه همین وقت مرا عشق مشوش دارد
کیست در دور جمالت که دلی خوش دارد
جمع و فرقیست عجب زلف تو را صوفی وار
شانه اش جمع کند باد مشوش دارد
دل به هر حلقه جدا می کشد از زلف توام
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
هر که بینم که پس زانوی غم آه کشد
میرم از غم که مبادا ز غم آن ماه کشد
با وجود قد رعناش اگر زاهد را
دل به طوبی کشد از همت کوتاه کشد
هرکه از پیرهنش نکهت جان یافت کجا
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
تا صبا طره شبرنگ تو را برهم زد
روزگار دل آسوده ما برهم زد
شاخهای گل و نسرین چو بخوبی کردند
با تو دعوی همه را باد صبا برهم زد
درد ما را نشد امید دوا گرچه طبیب
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸
یار ما عزم سفر کرد خدا یارش باد
وز خطرهای سفر جمله نگهدارش باد
گر ببندد به سفر بار وگر بگشاید
در همه دولت توفیق مددگارش باد
قیمت صحبت او نقد دو عالم کردند
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
باز ازین راه صدای جرسی میآید
گویی از منزل معشوق کسی میآید
دم صبح از نفس باد صبا مُشکین شد
همدمی میرسد و همنفسی میآید
چشم بد دور ز شاخ شجر وادی طور
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
آن سهیسرو چو گلگشتِ لب ِجو میکرد
بلبل از شاخ سمن وصف رخ او میکرد
صبحدم باد دم از حلقه زلفش میزد
باغ را ناف پر از نافه آهو میکرد
از بِه آن روز بچربید ترنج ذقنش
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲
زآتش تب مه رخسار تو در تاب مباد
وز عرق لاله سیراب تو بی آب مباد
صبحگاهان ز صداعی که تب آرد به سرت
نرگس چشم جهان بین تو بی خواب مباد
تاب تبخاله نباشد لب شیرین تو را
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰
خبر آمدن یار دلم خرم کرد
لیک نا آمدنش حال مرا درهم کرد
شادیی نیست که صدگونه غمش نیست ز پی
ای خوش آن کس که درین غمکده خو با غم کرد
کی توانم که ز بنیاد کنم خار غمش
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳
با جگر سوختگان یار نبودی هرگز
جز جفاجوی و ستمکار نبودی هرگز
با همه خلق جهان در صدد مرحمتی
جز به ما بر سر آزار نبودی هرگز
چه دهم شرح تو را داغ گرفتاری هجر
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴
عمر بگذشت و رخت سیر ندیدم هرگز
گلی از باغ جمال تو نچیدم هرگز
همه جا گشتم و حال همه کس پرسیدم
چون تو بدخوی ندیدم نشنیدم هرگز
از بتان محنت بسیار کشیدم لیکن
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
لله الحمد آن جان و جهان آمد باز
شادمانی به دل آرام به جان آمد باز
گرچه از صحبت ما جنگ کنان کرد کنار
شیوه صلح گرفته به میان آمد باز
جان شیرین به تن مرده چه سان باز آید
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰
صوفی از زنگ سوی آیینه دل بتراش
چهره حال خود از ناخن فکرت بخراش
غایبان را نبود بهره ای از نفخه قرب
هر زمان نفخه دیگر گذرد حاضر باش
روی در عشق کن واز دو جهان یکتا شو
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶
آن که بر خیل بتان ساخت خدا پادشهش
سرمه اهل نظر باد غبار سپهش
شرمسارم که چو آمد به سرم قاصد او
برنیامد ز تنم جان که فشانم به رهش
حسن قاصد چو به مقصودی شه خاص بود
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶
تا کی ای خواجه مهندس سخن نقطه و خط
در خط و کون و مکان نقطه عشق است فقط
نقطه خط گشته و خط حرف شده حرف حروف
گه به تبدیل صور گاه به تغییر نقط
هرچه بر لوح شهود تو بجز نقطه اصل
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
آفتابی تو و اعیان وجودت مطلع
پیش عارف لقبت واجب ممکن برقع
عاشقان کز تو به خورشید رخان خرسندند
قنعوا منک بادنی لمعات تلمع
عشق ورزان که نه در عشق تو جان باخته اند
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳
گرچه سوزد دل پروانه ز سودای چراغ
نکند پیش مه روی تو پروای چراغ
زیر پا تار سر زلف سیاه تو کند
روشن این نکته که تاریک بود پای چراغ
آرزومند رخ خوب تو در دور فراق
[...]