گنجور

 
جامی

پرتو روی تو بر باده گلفام افتاد

باده شد آتش ازان پرتو و در جام افتاد

آستین کرمت دید ز ساعد پر سیم

عاشق خام طمع در طمع خام افتاد

طبل خوبی چه زند پیش تو خورشید آخر

طشت رسوایی او خواهد ازین بام افتاد

نیست آیین لب لعل تو جز کام دهی

همه ناکامی من زین دل خودکام افتاد

دلق صد پاره و سجاده صد رنگ به دوش

چون دل خاص و تنش بر صفت عام افتاد

نام جامی که بلند از تو شد ای باده فروش

چه خطا رفت که از دفتر انعام افتاد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode