باز ازین راه صدای جرسی میآید
گویی از منزل معشوق کسی میآید
دم صبح از نفس باد صبا مُشکین شد
همدمی میرسد و همنفسی میآید
چشم بد دور ز شاخ شجر وادی طور
شعلهٔ نور به سروقت خسی میآید
طوطی از رشک چرا جان ندهد کز لب دوست
شکر کام نصیب مگسی میآید
پایه عشق بلند است همین بس که ازو
در دل امیدی و در سر هوسی میآید
یار گفت از سر اخلاص بر این در به زمین
سرزنان جامی درمانده بسی میآید
گفتمش هست به فریاد ز دست دل خویش
پا ز سر کرده به فریادرسی میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حس عشق و شوق و انتظار معشوق است. شاعر از صدای آشنا و دلنشینی میگوید که گویی از سمت معشوق میآید. صبحگاهان نسیم دلپذیری به مشام میرسد که نوید رسیدن همدمی را میدهد. او همچنین به زیباییهای طبیعی و احساساتی که با ورود معشوق ایجاد میشود اشاره میکند، از جمله حسرت طوطی که به خاطر لب دوست جان نمیدهد. در نهایت، شاعر از درد و فریاد دل خود سخن میگوید و امید دارد که به او کمک شود. در کل، شعر غم و شادی عشق و اشتیاق به وصال را با زیبایی توصیف میکند.
هوش مصنوعی: پس از مدتی سکوت، دوباره صدای نشاطبخش و دلگیر شنیده میشود، انگار که پیامآور عشق و یا خبری از محبوبی به این سمت میآید.
هوش مصنوعی: در صبح زود، بواسطهی نفسی که از سمت باد صبا میوزد، بویی خوش و عطرآگین پخش میشود. همنشینی به سمت من میآید و رفیقی به من ملحق میشود.
هوش مصنوعی: چشم بد از درختان کوه طور دور باشد و شعلهٔ نور به موقع و بهجا بر خاک میافتد.
هوش مصنوعی: چرا طوطی به خاطر حسرتی که دارد جانش را از دست بدهد وقتی میتواند از لب دوست شکر و لذت ببرد، در حالی که مگس نیز به راحتی به این شیرینی دسترسی دارد؟
هوش مصنوعی: عشق دارای پایه و بنیانی محکم است و همین کافی است که در دل انسان امیدی به وجود بیاید و در ذهنش آرزویی شکل بگیرد.
هوش مصنوعی: دوست با صداقت گفت که برای رسیدن به این در، با سر بر زمین میزند و از شدت ناامیدی، جامی پر از غم را میآورد.
هوش مصنوعی: به او گفتم که از دل خود ناله و فریاد دارد و به خاطر این فریادها، به دنبال کمک و یاری میگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
زآتش وادی ایمن نه منم خُرّم و بس
[...]
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
دعوی عشق ز هر بوالهوسی میآید
دست بر سر زدن از هر مگسی میآید
اوست غواص که گوهر به کف آرد، ورنه
سِیْرِ این بحر ز هر خار و خسی میآید
از دل خسته من گر خبری میگیری
[...]
مژده ای دل که مسیحانفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که من
زدهام فالی و فریادرسی میآید
کس ندانست که منزلگه آن دوست کجاست
[...]
از دم باد صبا بوی کسی میآید
من و فریاد که فریادرسی میآید
خیزد از ما چه درین دام که بییاری عشق
کی ز سیمرغ تلاش مگسی میآید
کار عشاق تو در عشق همین سوختنست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.