گنجور

 
جامی

هیچ شب تیر غمت بر دل شیدا نرسد

که فغانم به مه آهم به ثریا نرسد

آن که وصل تو ز امروز به فردا انداخت

دارم امید کز امروز به فردا نرسد

سنگ بر سینه زنان می رود و ناله کنان

سیل ازان بیم که ناگاه به دریا نرسد

از دم پیر طلب چاشنی عشق که بحر

رشح او بی مدد ابر به صحرا نرسد

محنت بادیه کش گر هوس کعبه کنی

کس بدین عیش مهنا به تمنا نرسد

همت خویش قوی دار که مرغ دل تو

جز بدین بال به سرمنزل عنقا نرسد

نفخ روح القدس از هر متنفس مطلب

نزل این فیض جز از خوان مسیحا نرسد

هر چه در وقت رسد باش به آن خوش جامی

کانچه در پرده غیب است رسد یا نرسد

 
 
 
سعدی

آه اگر دست دل من به تمنا نرسد

یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد

غم هجران به سویت‌تر از این قسمت کن

کاین همه درد به جان من تنها نرسد

سروبالای منا گر به چمن برگذری

[...]

جهان ملک خاتون

بوی مهرت به مشام من شیدا نرسد

گنج وصل تو به هر بی سر و بی پا نرسد

حاکمی گر بکشی بنده و گر بنوازی

منع در مصلحت شاه گدا را نرسد

راستی سرو سهی گرچه به قد می نازد

[...]

نظام قاری

مله را آستر خسقی و والا نرسد

همه کس را بجهان منصب والا نرسد

کس نپوشید ببالای قبا پیراهن

انکه را زیر بود جای ببالا نرسد

جامه صوف کتان گرچه بریسد باریک

[...]

کلیم

ناخلف را بکسی فخر ز آبا نرسد

نسب گوهر بی آب بدریا نرسد

رشته طول امل عارف روشندل را

راست چون رشته شمعست بفردا نرسد

بخت چون سدره کام شود عاشق را

[...]

طغرای مشهدی

گر ز دنیا بکشی پای، چنان دور بکش

که اگر سعی کنی، دست به دنیا نرسد

من کجا، دسترس قیمت وصل تو کجا

ترسم از مفلسی ام کار به سودا نرسد

خنده گر بر در و دیوار جهان ریخته است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه