گنجور

 
جامی

یار هر دم سر بازار دگر می طلبد

چشمها چار خریدار دگر می طلبد

کس نیارد که ز کارش سری آرد بیرون

گرچه هر لحظه سرو کار دگر می طلبد

دادبر باد هوا دین و دلم را و کنون

بهر این کار هوادار دگر می طلبد

واعظم گو مده از نکهت فردوس خبر

دل من بوی ز گلزار دگر می طلبد

صد گرفتار به هر حلقه زلفش بیش است

واو به هر حلقه گرفتار دگر می طلبد

یافت دل دولت جاوید به یک دیدارش

وز خدا دولت دیدار دگر می طلبد

جامی آن مه ز تو خوش نیست به وصف دگران

بهر خود دفتر اشعار دگر می طلبد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode