گنجور

 
جامی

تا کی ای خواجه مهندس سخن نقطه و خط

در خط و کون و مکان نقطه عشق است فقط

نقطه خط گشته و خط حرف شده حرف حروف

گه به تبدیل صور گاه به تغییر نقط

هرچه بر لوح شهود تو بجز نقطه اصل

نقش بسته ست فروشوی که سهو است و غلط

نقطه دان نقطه نگر نقطه شوآخر که جز این

هر چه خواهی که کنی موجب بعد است و سخط

آب چون دور ز دریاست فرات است و شط است

چون رسد باز به دریا نه فرات است و نه شط

کاهلی کافری و گر مروی شیطنت است

روش کعبه روان نیست بجز سیر وسط

جامی از چاه طبیعت بدرآ تا بینی

سر« لودلی حبل لعلی الله هبط »