گنجور

 
جامی

کی بود کی که ز خوان تو صلایی برسد

وز نوال تو نوایی به گدایی برسد

مرض شوق تو شد صعب و ازان جان نبرم

گر نه از وعده وصل تو شفایی برسد

کوه غم شد دلم و نام تو گویم با او

بو که در گوشم ازین نام صدایی برسد

دل کجا مظهر انوار جمال تو شود

گر نه این آینه را از تو جلایی برسد

برتر از افسر شاهیست کله گوشه فقر

حاش لله که به هر بی سرو پایی برسد

رفته از خویش برون در پی لیلی مجنون

باشد از محمل او بانگ درایی برسد

می رود جامی دلخسته ولی تا نبرند

نیست امکان که درین راه به جایی برسد