گنجور

 
جامی

عمر بگذشت و رخت سیر ندیدم هرگز

گلی از باغ جمال تو نچیدم هرگز

همه جا گشتم و حال همه کس پرسیدم

چون تو بدخوی ندیدم نشنیدم هرگز

از بتان محنت بسیار کشیدم لیکن

محنتی کز تو کشیدم نکشیدم هرگز

گر بریدم ز تو از نازکی خوی تو بود

از تو یکدم به دل خود نبریدم هرگز

گرچه پروازگهم روضه حورالعین بود

از سر کوی تو آن سو نپریدم هرگز

تا به گرد مهت از غالیه خرمن دیدم

خرمن ماه به یک جو نخریدم هرگز

نامرادیست مرادم ز تو غم نیست اگر

همچو جامی به مرادی نرسیدم هرگز