گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

ای قوی پنجه که بازوی تواناست ترا

دست گیر از ضعفا پای چو برخاست ترا

کن مهیا ز وفا خواستهٔ محرومان

ای که ناخواسته هر چیز مهیاست ترا

جرعهٔی هم بحریفان تهی کاسه ببخش

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

دل بدست آر دلا کعبهٔ مقصود دل است

حرم محترم حضرت معبود دل است

نیست در دسترست گر حرم و دیر و کنشت

رو بدل کن که تو را قبله موجود دل است

ای که ار اختر مسعود سعادت طلبی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

آنکه مانند تواش یار دل آزاری هست

چون منش دیده خون بار و دل زاری هست

نازم آن چشم فریبنده بیمار تو را

که بهر گوشه ز هجرش دل بیماری هست

دورم از خود کنی و شادم از اینرو که شود

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

ای بشر چیست بغیر از تو که ان آن تو نیست

وان کدام آیت تکریم که در شان تو نیست

چه سرائیست که بر روی تو نگشوده درش

چه مقامیست که آن عرصه جولان تو نیست

از ثری تا بثریا و زمه تا ماهی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

گرچه در پیش نظر قطره قرین بایم نیست

لیک در اصل یم و قطره جدا از هم نیست

آدمی گنج الهی است که در بحر وجود

گوهری نیست که در آب و گل آدم نیست

پی باسرار دل کس نتوان برد بلی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

آدمی را ز شرف تاج کرامت بسر است

حیف و صد حیف که بیچاره ز خود بیخبر است

بنگر انسان و مقامش که بود محرم راز

خلوتی را که فلک حلقه بیرون در است

هست انسان بمثل آینهٔی در بر دوست

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

شرح حال من و زلف تو که در گلشن گفت

که چو حال من و چون زلف تو سنبل آشفت

دوش کردی چو به آهم تو تبسم گفتم

مژده ایدل که بباد سحری غنچه شگفت

باختم جان بتو ای ابروز جانان و هنوز

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

خواهم ای شوخ ببوسم همهٔ اعضایت

گه ز پا تا به سر و گاه ز سر تا پایت

حیلت انگیخته ام بلکه دو نوبت افتد

نوبت بوسه به لعل لب شکر خایت

رونق قند برد قیمت شکر شکند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

غم چندی بدل زار بغم مدغم ماست

ساقیا باده بیاور که دوای غم ماست

خم زلف تو مگر جای غریبان باشد

که در آن حلقه قرار دل بی همدم ماست

گر نیی کعبه چرا دل چو حجر داری سخت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

دلبرا نرا همه سخت است دل و پیمان سست

یا که ای سنگدل این قاعده در مذهب تست

هیچ پیکان ز کمانخانهٔ ابروت نجست

تا که اول دل زاری هدف خویس نجست

که سر خوان غم عشق تو ایدوست نشست

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

روزگاریست که چون حلقه مقیمم بدرت

از چه لطفی نبود با من بی پا و سرت

من و پیمان تو از لاغری و از سستی

نه عجب هر دو نیاییم اگر در نظرت

نه نهان از بصری و نه عیان در نظری

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

ایخوش آنعارف سالک که ز راه آگاهست

حاصل بندگیش دیدن روی شاه است

گرجهان بینی و بس فرق تو با حیوان چیست

چشم انسان همه بینای جمال الله است

سر کویت شده از خون شهیدان دریا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

دلبرم شانه بگیسوی شبه گون زده است

بدو صد سلسله دل باز شبیخون زده است

بر لب جام بود بوسه زدن فرض که آن

یار را بوسه بسی بر لب میگون زده است

ای که لیلی طلبی خرگه خود را آن ماه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

آنکس آگه ز پریشانی احوال من است

که چو من بستهٔ آنزلف شکن در شکن است

بار افکند به زلفش دلم از بهر غریب

هرکجا شب بسر دست درآید وطن است

ندهم تاری از آن طره اگر بخشندم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

من و خاک سر آنکوی که دلدار آنجاست

راحت جان و تن آرام دل زار آنجاست

با رخ یار مرا حاجت گلشن نبود

هر کجا یار بود گلشن و گلزار آنجاست

گر کنم خاک در میکده را کحل بصر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

کارت ای یار بمن غیر ستمکاری نیست

مگرت با من آزرده سر یاری نیست

نی خطا گفتم از این جور و جفا دست مدار

که جفای تو بجز عین وفاداری نیست

چه غم ارخوار جهانی شدم اندر طلبت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

تا نگوئی بجهان دوست مرا بسیار است

دوست اکسیر بود این سخن از اسرار است

راستی ز اهل صفا دوست بدست آوردن

آید آسان بنظر لیک بسی دشوار است

آنکه دارد بنظر نفع خود از صحبت دوست

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

دل مسوزان که ز هر دل بخدا راهی هست

هر که را هیچ بکف نیست بدل آهی هست

منع مجنون نتوان کرد ز بی سامانی

کش بصحرای جنون خیمه و خرگاهی هست

حذر از دشمنی نفس نه بدخواهی غیر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

با بت ساده نشستن که ثواتبست و مباح

خوش بود خاصه که گیری ز کفش ساغر راح

در ره عشق بتان کوش که صاحبنظران

جز در این راه ندیدند و نجستند فلاح

نه عجب گر در رحمت شده بر ما مفتوح

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

صبحدم باد صبا مشک فشان می‌آید

گوئی از طرهٔ آن جان جهان می‌آید

عجب است اینکه رساند بیقین عاشق را

دهن او که نه در وهم و گمان میآید

بسکه بر ناوک نازش دل و جان گشته هدف

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode