قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۴
شد سرشگم ز آرزوی روی تو چون روی تو
وز فراق روی تو بگداختم چون موی تو
جان من پاینده اندر تن ز مشگین موی تست
دل بود روشن ز روی فرخ دلجوی تو
از نهیب تیر مژگان و کمان ابرویت
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸
سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو
روی شادی آن زمان بینم که بینم روی تو
من دلی دارم که در وی روی شادی هیچ نیست
غیر از آن ساعت که آرد باد صبحم بوی تو
هر کسی از غم پناه خود به جایی میبرد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
مرحبا ایچشم جان روشن بنور رای تو
دستگیر دل گه آشفتگی گیسوی تو
هر که دید آن موی و رو در کفر و در اسلام گفت
صبح اسلام است و شام کفر روی و موی تو
پیش شمع روی تو مهر فلک پروانه ایست
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧١۵
ای شهنشاهی که ترک آسمان بندد کمر
از برای بندگی کمترین هندوی تو
بر مثال استره سر در شکم پنهان کند
روزگار آنرا که جوید نقص یکتا موی تو
کمترین بندگان ابن یمین کز اعتقاد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۸
ای منور دیدهٔ مردم به نور روی تو
عالمی آشفته چون باد صبا از بوی تو
عقل می خواهد که گردد گرد کوی تو ولی
گرد اگر گردد نگردد هیچ گرد کوی تو
هر چه می بینم بود در چشم من آئینه ای
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۴
شاه خوبانی و ترکان خطا هندوی تو
سرکشان را طوق گردن حلقه گیسوی تو
تا تو رفتی آفتاب از زر همی تابد طناب
تا زند این خیمه فیروزه در اردوی تو
مدعی گیرم که چون آیینه رویین تن شود
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۵
روی برتابی ز من هرگه که بینم سوی تو
حیف می داری که افتد چشم من بر روی تو
گفتیم خواهی ازین پس ترک خوی بد گرفت
این مگو با من که من نیکو شناسم خوی تو
دل چو طوماری ست در هر پیچ او صد حرف شوق
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۶
چون به مسجد بینمت ای قبله من روی تو
پشت بر محراب خواهم روی در ابروی تو
در نمازم دل به سوی توست و رو در قبله گاه
وه چه خوش بودی اگر رو نیز بودی سوی تو
بر مسلمانان ببخشا و مبین هر سو که شد
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵
ای منور هر دو عالم ز آفتاب روی تو
وی معطر ملک جان از زلف عنبر بوی تو
کفر پنهان گشت و ایمان حقیقی شد عیان
تا نقاب زلف افتاد از جمال روی تو
هر کسی را میل دل باشد بسوی این و آن
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸
ای دل دیوانه ام حیران حسن روی تو
جان شیدایم اسیر حلقه گیسوی تو
در نماز عشق هرجا روی آورند خلق
بود محراب دعا طاق خم ابروی تو
جمله جانها معطر گردد و مشکین نفس
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵
ای ز سحر غمزه پنهان فتنه در ابروی تو
فتنه را در گوش دارد عشوهٔ جادوی تو
در هوایت بس که شد بر باد جان بیدلان
بوی گل می آید ای گل از نسیم کوی تو
زنده می دارم شب هجران بیاد روز وصل
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷
ما ز یک جانب، رقیب از یک طرف در کوی تو
روی با ما کن، که چشم او نبیند روی تو
دیده نااهل و روی این چنین، حیفست، حیف!
چشم بد، یارب، نیفتد بر رخ نیکوی تو!
بعد ازین سر از سر زانو نخواهم برگرفت
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶
مدعی در مجلسم جا میدهد پهلوی تو
تا شود آگاه اگر ناگاه بینم روی تو
از خطایی گه گهم بنواز در پهلوی خویش
تا به تقریب سخن چشم افکنم بر روی تو
نیست رویت در مقابل لیک میگوید به من
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷۶
بس که تندی کرد با پهلونشینان خوی تو
تیغ می لرزد چو برگ بید در پهلوی تو!
نسخه حسن تو ز حرف مکرر ساده است
پیچ و تاب خاص دارد چون کمر هر موی تو
تخم قابل در زمین پاک، گوهر می شود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷۷
ای زبان شعله از زنهاریان خوی تو
شاخ گل لرزان ز رشک قامت دلجوی تو
پرتو روی تو شمع خلوت روشندلان
جوهر آیینه از زنجیریان موی تو
سایه خود را که دایم در رکابش می رود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷۸
برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو
هست یک پهلوتر از خواب جوانان خوی تو
تیغ جوهردار با جوهر زبان بازی کند
بی اشارت نیست یک دم گوشه ابروی تو
تنگتر از خانه چشم است بر سیلاب اشک
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷۹
نافه چین را گریبان پاره سازد موی تو
بوی پیراهن گره بندد به دامن بوی تو
گرچه از رخسار گلگون نوبهار عالمی
می زند بر سینه سنگ آتش ز دست خوی تو
تا چها با خون گرم لاله حمرا کند
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۴
نه همین پیچد به خود از شوق رویت موی تو
نعل در آتش بود بر روی تو ابروی تو
با رخش ای گل مزن زین بیش لاف همسری
رشک نگذارد که بینم رنگ هم بر روی تو
حال عالم را توان دریافتن از فیض فکر
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵
عالمی را کرده سرگردان طواف کوی تو
مینماید کج به مردم قبله ابروی تو
پنجه خورشید برمیتابد از روی غضب
از غرور حسن زور و قوت بازوی تو
در رهت از روی شوق ای قبله جان کردهام
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶
هر سحر غلتم در خون از نسیم کوی تو
چون نغلتاند به خون ما را که دارد بوی تو
چون شوم ایمن از او کز بهر قتل عاشقان
غمزه را بر کف دو شمشیر است از ابروی تو
گرنه از خون شهیدان میکشد بالا بگو
[...]