گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای دل دیوانه ام حیران حسن روی تو

جان شیدایم اسیر حلقه گیسوی تو

در نماز عشق هرجا روی آورند خلق

بود محراب دعا طاق خم ابروی تو

جمله جانها معطر گردد و مشکین نفس

چون برافشاند صبا زلفین عنبر بوی تو

پرده از رخ برفکن بنما بعالم آن جمال

حیف باشد بررخت چتر سیاه موی تو

مست جام عشق را با حج و کعبه کار نیست

پیش عاشق حج و عمره هست طوف کوی تو

نرگس مستت کند قصد مسلمانان مدام

داد و فریاد از جفای چشم کافر خوی تو

چون که خورشید جمال عالم افروزت بتافت

شد اسیری محو مطلق در جمال روی تو