گنجور

 
مشتاق اصفهانی

هر سحر غلتم در خون از نسیم کوی تو

چون نغلتاند به خون ما را که دارد بوی تو

چون شوم ایمن از او کز بهر قتل عاشقان

غمزه را بر کف دو شمشیر است از ابروی تو

گرنه از خون شهیدان می‌کشد بالا بگو

می‌خورد آب از کجا سروقد دلجوی تو

بوسه نگرفته زان لب آتشم در جان گرفت

سوختم لب‌تشنه آخر در کناری جوی تو

از غمت پیچید به خود دایم رگ جانم بتن

پیچ و تاب آن رشته دارد بیشتر یا موی تو

برد از افسون نگاهی چشمت از ما عقل و هوش

نیست کم ز اعجاز سحر نرگس جادوی تو

من کیم تا با تو ای آتش‌طبیعت سر کنم

شعله را در پیچ و تاب آرد ز تندی خوی تو

گفتی از من رو به گردان چون کنم با اینکه هست

روی دل سوی توام ای روی دل‌ها سوی تو

رازها روشن شود مشتاق از او گویا که هست

ساغر گیتی‌نما آیینه زانوی تو

 
 
 
قطران تبریزی

شد سرشگم ز آرزوی روی تو چون روی تو

وز فراق روی تو بگداختم چون موی تو

جان من پاینده اندر تن ز مشگین موی تست

دل بود روشن ز روی فرخ دلجوی تو

از نهیب تیر مژگان و کمان ابرویت

[...]

اوحدی

سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو

روی شادی آن زمان بینم که بینم روی تو

من دلی دارم که در وی روی شادی هیچ نیست

غیر از آن ساعت که آرد باد صبحم بوی تو

هر کسی از غم پناه خود به جایی می‌برد

[...]

ابن یمین

مرحبا ایچشم جان روشن بنور رای تو

دستگیر دل گه آشفتگی گیسوی تو

هر که دید آن موی و رو در کفر و در اسلام گفت

صبح اسلام است و شام کفر روی و موی تو

پیش شمع روی تو مهر فلک پروانه ایست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
شاه نعمت‌الله ولی

ای منور دیدهٔ مردم به نور روی تو

عالمی آشفته چون باد صبا از بوی تو

عقل می خواهد که گردد گرد کوی تو ولی

گرد اگر گردد نگردد هیچ گرد کوی تو

هر چه می بینم بود در چشم من آئینه ای

[...]

جامی

شاه خوبانی و ترکان خطا هندوی تو

سرکشان را طوق گردن حلقه گیسوی تو

تا تو رفتی آفتاب از زر همی تابد طناب

تا زند این خیمه فیروزه در اردوی تو

مدعی گیرم که چون آیینه رویین تن شود

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه