گنجور

 
ابن یمین

مرحبا ایچشم جان روشن بنور رای تو

دستگیر دل گه آشفتگی گیسوی تو

هر که دید آن موی و رو در کفر و در اسلام گفت

صبح اسلام است و شام کفر روی و موی تو

پیش شمع روی تو مهر فلک پروانه ایست

جفت شد ماه نو از طاق خم ابروی تو

آفتاب نور بخشی سایه از من وامدار

تا شوم ذره صفت اندر هوای کوی تو

با دل شوریده گفتم بر سر خوان امید

جز جگر ما را نصیبی نیست از پهلوی تو

پیش تیر غمزه خوبان سپر گشتن ز عشق

و آن کمان بالاترست از قوت بازوی تو

گفت کای ابن یمین از من مبین اندوه خویش

دیده میآرد بلاهم سوی من هم سوی تو

 
 
 
قطران تبریزی

شد سرشگم ز آرزوی روی تو چون روی تو

وز فراق روی تو بگداختم چون موی تو

جان من پاینده اندر تن ز مشگین موی تست

دل بود روشن ز روی فرخ دلجوی تو

از نهیب تیر مژگان و کمان ابرویت

[...]

اوحدی

سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو

روی شادی آن زمان بینم که بینم روی تو

من دلی دارم که در وی روی شادی هیچ نیست

غیر از آن ساعت که آرد باد صبحم بوی تو

هر کسی از غم پناه خود به جایی می‌برد

[...]

ابن یمین

ای شهنشاهی که ترک آسمان بندد کمر

از برای بندگی کمترین هندوی تو

بر مثال استره سر در شکم پنهان کند

روزگار آنرا که جوید نقص یکتا موی تو

کمترین بندگان ابن یمین کز اعتقاد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ای منور دیدهٔ مردم به نور روی تو

عالمی آشفته چون باد صبا از بوی تو

عقل می خواهد که گردد گرد کوی تو ولی

گرد اگر گردد نگردد هیچ گرد کوی تو

هر چه می بینم بود در چشم من آئینه ای

[...]

جامی

شاه خوبانی و ترکان خطا هندوی تو

سرکشان را طوق گردن حلقه گیسوی تو

تا تو رفتی آفتاب از زر همی تابد طناب

تا زند این خیمه فیروزه در اردوی تو

مدعی گیرم که چون آیینه رویین تن شود

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه